سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست


دفاع مقدس
منیره غلامی توکلی

روزها گذشت و گذشت. گرامی داشت هفته دفاع مقدس هم آمد و آهسته آهسته در حال تمام شدن است.تا حالا از این منظر به شروع  گرامی داشت هفته دفاع مقدس نگاه کرده اید.فردای آن روزی که یاد شاگردان مدرسه ایثار در جبهه های دفاع مقدس را گرامی می داریم؛مدارس آموزش و پرورش آغوش خود را برای استقبال از دانش آموزان بازمی کنند و امیدوارانه فرزندان این مرز و بوم را پشت میز و نیمکت های چوبی و فلزی جای می دهند و معلم با اشتیاق تخته سیاه را پاک می کند و می نویسد: "به نام خدا"
 آن وقت است که دانش آموزان کلاس،دفترهای قشنگی که عکس های بازیگران و شخصیت های کارتونی !! آن را تزئین کرده ،‌جلد شده روی میز می گذارند.هر کدام هم برای اینکه دفتر شان با دفتر بغل دستی اشتباه نشود و به خانه دیگری نرود با برچسبی نامشان را روی آن چسبانده اند.دفترهایی که بعد از سیاه شدن، دور انداخته می شوند و دفتری دیگر جای گزین آنها می شود.
بچه ها در نه ماه سال تحصیلی اسم های یکدیگر را یاد می گیرند و به خاطر می سپارند تا گذر عمر یادهاشان را فراموش نکند.
برای شما هم اتفاق افتاده است که همکلاسیتان را در صف اتوبوس یا کنار خط قرمز مترو یا شاید هم در مراکز خرید دیده باشید.حتما آنها را شناخته اید و ضمن حال و احوال کردن ازسایر دوستان هم احوال پرسی کرده اید.ازنمره ها و جایزه ها و کارنامه ها  و شیطنت های دوران مدرسه گفته اید و بعد هم قول یک مهمانی و شماره تلفنی که در دفتر تلفن موبایل ثبت شده و گاها یک  پیامک ...
اما دانش آموختگان سال های دفاع مقدس،‌بعد از پایان آن روزگار حال و هوای شما دانش آموزان مدرسه ایی را ندارند.آنها با وجود عکس های یادگاری،‌فیلم های مستند و خاطرات شفاهی مکتوب شده و نقاشی های روی دیوار باز هم در نظرها غریب افتاده اند.
یک وقت فکر نکنید به قول مطبوعاتی ها جریان سازی می کنم .. نه واقعیت را می گویم. به راستی سربازان مدرسه جبهه های ایران از شاگرد مدرسه ها چه کم داشتند که فراموش شده اند؟!
آنها هم  در مدرسه شان ثبت نام می کردند. در کلاس تقویتی و آموزشی شرکت می کردند و بجای امتحان شفاهی و کتبی ، رزم یا همان خشم شب را تمرین می کردند. تخته سیاه هم داشتند. رویش نوشته بود "‌لبخند بزن برادر "  " شادی ارواح طیبه شهدا صلوات "  " کی خسته است،دشمن " تنبیه می شدند و کلاغ پر و سینه خیز می رفتند .
...همشان شاگرد اول بودند.معلمشان گفته بود که دست و بازوی آنها را می بوسد.گفته بود که بعد از هر موفقیتی نباید مغرور شوند و یدالله است که از آستین همت آنها بیرون آمده و گره ها را می گشاید و تیرها را به هدف می زند.او در لوح ننوشته تقدیر نامه شان نوشته بود(ای کاش  همراه شما بودم)
 دانش آموزان جبهه های هشت سال دفاع مقدس،یا بهتر بگویم سربازان و مدافعان فداکار وطن هم وقت رفتن، در شب عملیات مشق هایشان را از بن جان  در ورق هایی که به آنها وصیت نامه می گفتند،می نوشتند. در نوشته های آنها خبری از تصمیم کبری و ریزعلی خواجوی و پتروس نبود .
می نوشتند که حجاب را از فاطمه بیاموزیم . ولایت مداری را از عباس علیه السلام . شوق شهادت را از قاسم بن حسن . امید به هدایت را از حر بن ریاحی و شجاعت را از حسین بن علی و مادربودن را از زینب سلام الله .
می نوشتند که در تشییع پیکرشان گریه نکنند  و فقط برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان دعا کنند . آنها التماس دعا برای کسب فیض شهادت داشتند .
اگر چه ورق های آنها از دفتر های کاهی کنده شده بود و سطرها با وجود اینکه با خودکار آبی یا مشکی نوشته شده بودند،‌بوی خون می دادند، اما هیچ گاه دور انداخته نشدند.هیچ گاه اشتباهی به منزل سربازی دیگر نرفتند در حالیکه هیچ برچسبی نداشتند.تازه به قول پیر جماران خواندن این مشقهای سراسر بندگی و عزت و شرف، ثواب هفتاد سال عبادت را داشت.
با وجود تمام این محسنات گویی دیگر کسی؛شاگردان مدرسه ایمان و اخلاص و ایثار را نمی شناسد.دیگر برای رزمنده گوش به فرمان رهبری جز در یادمان های شهدا و جلسات خاطره گویی سال های دفاع مقدس کسی فرش قرمز پهن نمی کند. در بازی روزگار برنده هستند زمانیکه می گویند:من یادم،تو را فراموش.
من یادم که برای خدا رفتم و تو فراموش کرده ای که من بودم . من یادم که برای شرف و عفت تو رفتم و تو فراموشی که با گونه های قرمز و موژه های تاب خورده و موهای رنگ شده ، دست تکان می دهی مستقیم سر کلاهدوز یا شاید همت نه ابتدای اتوبان باقری یا چمران ...
بعضی ها دیگر وقاحت را به انتها رسانده اند.حتی در سر مزار شهدا این امامزادگان عشق،محض رعایت ادب،موها را با کوتاه ترین روسری ها و گشادترین شال ها نمی پوشانند. بالای سر مزار شهید می نشینند و وقتی از نوع رابطه شان با شهید می پرسی با افتخار!!می گویند:عمویم است.دایی ام بود.دوست شهید پدرم است...
جمله کوتاه جالبی خوانده بودم که می گفت:«کوچه هایمان رابه نامشان کردیم که هر گاه آدرس منزلمان را می دهیم؛بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم!نکندعکس آنان را ببینیم و عکس آنها عمل کنیم . بیا برای شادی ورحشان گناه نکنیم بعدا صلوات هم می فرستیم.»
شاید اگر بجای عکس های باربری و مرد عنکبوتی و بتمن و دختر مهربان و سارا و دارا و شخصیت های فوتبالیست و بازیگران ، عکس شهدا را روی کیف های بچه ها حک می کردیم.غیرت مردانه کودکانمان آنقدر می شد که مثل عروسک دروان کودکی من و تو موهای خواهران و مادران و همسرانشان را می پوشاندند و وقتی سوار تاکسی می شوند حدود خود را رعایت کنند و در دادن شماره همراه خود خست بورزند و در پارک ها نرقصند و .... آب بازی نکنند .شاید اگر  در دست دختربچه ها دفترخاطراتی با عکس های قلب تیر خورده و گلهای پرپرشده و دست و پای به زنجیر کشیده شده  و قلمی افتاده بر روی کاغذی با اشک چشم خیس شده نبود اوضاع فکری و رفتای نوشته هایشان ،افکارشان و اعمالشان بهتر از این بود که می بینیم .
چقدر حرف و حرف ...
نکند 32 سال گفتن و گفتن جواب عکس داده و دیگر کسی نمی خواهد بشنود!! خب بگذار کوتاه ترین مشق زندگی شهید احمدرضا احدی را برایت بنویسم، شاید حوصله ات بکشد و آن را بخوانی:«بسم الله الرحمن الرحیم . فقط نگذارید حرف امام زمین بماند . همین و السلام » و امام گفت : نه شرقی نه غربی ، حکومت اسلامی . امام گفت :‌از دامن زن مرد به معراج می رسد . امام گفت : آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند . امام گفت :‌اسلام همیشه پیروز است ......



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/7/4 توسط منیره غلامی توکلی
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک