پيام
+
[وبلاگ]
*پسربچه فلجي که با کرامت شهيد غواص راه رفت*
پدر نوجوان شهيد غواص بالويي در مراسم تشييع پيکر فرزندش: « روزي بر سر مزار فرزندم – قبر خالي- در گلزار شهداي بهشهر رفته بودم. ديدم زن و شوهري بر سر مزار پسرم نشسته اند و به شدت گريه ميکنند. رفتم نزديک قبر و علت را جويا شدم. به آنها گفتم که اين سنگ قبر پسر من است؛ اما در اين قبر شهيدي نيست که شما اينقدر برايش گريه ميکنيد
خانم موسوي
94/6/18
قلمدون
خانمي که گريه مي کرد در جواب من گفت: فرزند مريضي دارم که از ناحيه دو پا فلج بود. دوا و درمانهاي ما نتيجه نداد و از سلامتي اش نااميد شديم اما پسرم يک شب در خواب ديد که جواني به سراغش آمده است و به او ميگويد که از جايش بلند شود.
قلمدون
پسرم در پاسخ جوان ميگويد که من فلج هستم و قادر بر راه رفتن نيستم. جواب ميگويد برخيز تو شفا يافتهاي من شهيد بالويي از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد در حالي که شفا گرفته بود.
قلمدون
من تمام گلزار شهداي شهرهاي مازندران را يک به يک رفتم و روي سنگ مزارها را خواندم. تا اينکه بالاخره در گلزار شهداي بهشهر( اينجا) اين سنگ قبر را پيدا کردم.
قلمدون
*پس مي شناسيدش, همشهري همسر همکارم هستند و من اين روايت را بي واسطه از پدر شهيد نقل کردم.*
قلمدون
@};- خدارو شکر ، سند و شاهد هم پيدا کرد :)
سربازآقا
عجيب نيست، عجيب آن است کسي به زيارتشان برود و دست خالي برگردد. اينها امامزادگان عشقند
*ابرار*
:(
قلمدون
عجيب نيست، عجيب آن است کسي به زيارتشان برود و دست خالي برگردد. اينها امامزادگان عشقند
قلمدون
@};-
نگارستان خيال
راهشان پر رهرو...................@};- @};- @};-
2-دلفين بلاگ
@};-