پيام
+
يک روزنوشتي که نمي دانم چطور ادبي اش کنم :)
رفته بودم اردوجهادي
جاي همه خالي
بسيار عالي
چه مردم باحالي @};-





سعيد عبدلي
94/7/6
قلمدون
*اين روستا دو شهيد داشت که تک پايگاه بسيج آن به اسم هر دو زينت يافته بود، در حيات خانه شهيد ابراهيمي تاکستان کوچکي بود که درختان آن به دست شهيد بزرگوار کاشته شده بود . *
قلمدون
*آسمان روستا آبي و هوايش پاک بود و مردمانش مهربان ، با خود هنگام برگشتن فکر کردم ما براي کمک به آنها رفته بوديم يا آنها همگي کمک حال روح و قلبمان شدن ؟!*
قلمدون
@};-
*ري را
ما يه اردو جهادي رفتيم کلي مارو شرمنده کردن :)
هما بانو
@};-
سربازآقا
عکس وسطي علامت شکمو بودن و آب دهان افتادنه ها
قلمدون
انکار نمي شود کرد که بسيار وسوسه کننده بود:)
سعيد عبدلي
@};- بسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ . اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ .الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ .مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ . إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ .اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ .صِرَاطَ الَّذِينَ أَ نْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ.