پيام
+
[وبلاگ]
*خدا خواست که زنده بمانم!*
يک ذره جلو رفتيم با تيربار ما را زدند. « محمدرضا مبارز درجا شهيد شد، حتي يک آخ هم نگفت. مغزش روي لباس من پاشيد و تکه بزرگي از مغزش روي لباس من افتاد...
در آن درگيري شديد بدن شهيد " محمدرضا مبارز" مانند سپر جلوي گلوله ها را مي گرفت و خدا ميخواست ما زنده بمانيم.
پ.ن: گفت وگو : از خودم @};-
سعيد عبدلي
94/7/6
نگارستان خيال
@};-
قلمدون
@};-
قلمدون
@};-
قلمدون
@};-
سعيد عبدلي
@};- بسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ . اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ .الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ .مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ . إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ .اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ .صِرَاطَ الَّذِينَ أَ نْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ.