سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست

دختر چادری

 

امروز روز من است .


18 شهریور و من حالا سالی دیگر از عمر 120 ساله ام را گذراندم ؛ با کوره سوادی که دارم، حساب و کتاب کردم 86سال دیگر از عمرم باقی مانده است.



وقتی به تقویم های باطله عمرم نگاه می کنم، بیش از 80 درصد از زندگی خودم راضی ام ، زندگی پر از فراز و نشیب !


قشنگی زندگی ام ، خانواده مهربان و دوست داشتنی ام هست، ساعاتی که هر چند کوتاه در کنارشان هستم اما دل انگیز ترین روزهای زندگی من می شوند .


مامانم ، باباجانم، منصوره و مرضیه ؛ شوهر خواهرم و عزیز دردانه ما صدرا قشنگه که من بهش " کوکول " می گم . یعنی چی؟


خاله ها، دایی ها، عموها و عمه های مهربانم، هر کدام با ویژگی ها خاص خود دلم را برده اند .


خانواده مادری را دوست و به خانواده پدری ام تعصب دارم !

کلی نوه و نتیجه از مادربزرگ و پدربزرگ باقی مانده است که به واسطه یک پیوند دو طرفه بین عمه و دایی، حسابی فامیل تو فامیل شدیم گیج شدم


دوستان بسیار خوبی هم دارم ، تعدادشان اگر چه انگشت شمار است اما به کارایی دستان برای یک پیکره به دردم می خورند.


از دوستان روزنامه نگارم که نزدیک ترینشان گالیاست تا دوستان سایت و خبرگزاری ها ...


در عصر ارتباطات، پدر هر چی ارتباط دوستانه است را در آورده ام ؛ اصلا واحد های رشته ارتباطات را از سبک زندگی من، برداشت کرده اند وااااای

 

دوستان مجازی زیادی هم  دارم ... ( پارسی بلاگی ها و بچه های افسران و ... )


خب بگذریم، قصدم خود بزرگ بینی نبود ، خدا قبول کند ریا کردم .

 

امروز وقتی خواستم خودم را برای خودم معرفی کنم جز این تفاسیر چیزی به ذهنم نرسید !!‌

 

خودم هم تعجب کردم !‌ در این چهار دهه از زندگی ام ، حسابی از اعضا و جوارحم کار کشیدم ؛ مخصوصا بخش زبان، دهان، حجره ، تارهای صوتی ، مری ، معده و روده و کلیه ها خیلی خنده‌دار

 

همه شان از دستم شاکی شاکی هستند مگر قلب و مغزم ............. قلبم هنوز عادی برای خودش می زند ، گرفتار نشده است،‌عاشق نشده است و دچار گرفتگی ماهیچه و رگ ها هم نیست

 

مغزم هم آکبند آکبند است ، اگر شیوخ و علما و فضلا و دانشمندان از مغز خود استفاده کرده باشند، حتما مغزم  آکبند است و او هم راضی است ...

 

خلاصه اینکه در این بیش از 13 سالی که از کارمند شدم می گذرد هنوز با هیچ کسی نه دعوا کرده ام و نه از دست کسی دلخور شده ام .. این ابتدا از خوبی دوستان است .

 

وقتی به این جا می رسم می بینم دوست ندارم روزگاری را ببینم که "نباشم" !

 

دیشب و امروز حسابی از خانواده و دوستان و همکارانم ، کادوی روز تولد گرفتم .. که می توانم آن را در سه بخش

 

نقدی ( مامان و بابا و خواهر ها )

 

البسه ( خاله و دختر خاله ها و یکی از همکاران)


یک صبحانه خوشمزه دست پخت رئیس مربوطه

 

تبریکات آنلاین (کلی پیامک و جمله زیبا )

 

و دو بسته بستنی میهن ( پسرخاله که معرف حضور همه است)

 

در سالروز تولدم آرزویم این است که در کنار همین خانواده، دوستان خوب دنیای حقیقی و دوستان خوب فضای مجازی باقی بمانم. 

 

من قصد مردن ندارم هر روز روز تولد من است . چشمک




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 93/6/18 توسط منیره غلامی توکلی
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک