سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست

 

روز خبرنگار

باز هم 17 مرداد ماه رسید و بازار تبریکات خبرنگاران به یکدگیر گرم گرم شد. من و سایر دوستانم هم از این داستان دور نبودیم.

هر کسی با زبان و بیان خودش، یکی خیلی رسمی، یکی خیلی دوستانه و اون یکی با طنز و خنده تبریکات خودشو رو با وسایل ارتباطی سنتی ( لب و دندان)، جلودستی ( پیامک) و نوین ( از طریق شبکه های اجتماعی موبایلی) به سمع و نظر دوستانش رساند.

 


از قضا ما هم امروز در تحریریه باصفای خودمان مراسم کوتاه اما پرنشاط روز خبرنگار را اجرا کردیم.

ابتدای صبح روبوسی و تبریکات و تهیات وافره با "مدیر سابق و مسئول فنی فعلی سایت" که  با چند تا ماچ آبدار همراه بود و خیلی هم چسبید     بووووس

   از شما چه پنهان لحظاتی بعد چند تا کوفت هم نثارمان شد که آن هم چسبیدپوزخند

بعد هم دست دادن و روبوسی با مدیر فعلی که همگی عاشق "بندکیفشیم" و در اواخر ماه با او بسیار مهربان شده و در "بین التعطیلی" بسیار با او حال و احوال می کنیم.بلبلبلو

البته جبران این پاچه خواری ها را در لحظاتی که پشت میز مذاکرات هست با چپ چپ نگاه کردن به میزش و احیانا روشنگری هایی جبران می کنیم. مدرک داشتن

بعد هم فشردن دست، مسئول سایت های داخلی که اصولا بابت میان وعده های خوشمزه و اورگانیک که می‌آورد، دمش را همیشه گرم می‌داریم چشمک

" جای خواهرمی" دوست خوبم که تازگی به عارضه ای بسیار خوشایند دچار شده است و کمتر به خوراکی های روی میز دست برد می زند، که البته فقط کمی ! آخرین فردی بود که روی گلم را بوسید و رویش را بوسیدم دوست داشتن

القصه از ابتدای درب ورودی با تبریکات و تهیات دوستان به سمت آسانسور رفتم تا وارد تحریریه شدم و بقه ماجرا..

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که  امروز یک کار دیگر هم کرده بودم و آن هم صابون مالیدن بر شکم عزیزم بود که شاید بستنی یا شیرینی یا حتی آبنباتی برایمان بیاورند تا این تبریکات خشک و خالی از گلویمان پایین برود که هیهات ...

ساعت از ده گذشته بود که سر و کله "بی پروا" همکار بخش خدمات از دور پیدا شد با سایه ای که نشان می داد سینی اش پرتر از همیشه است .. کلی ذوق مرگ شدیم تا به اتاق ما رسید و اینبار چای تلخ را با یک قاشق چای خوری " نبات" به حلقمان ریخت قاط زدم

به هر حال این ساعات دلخراش ادامه داشت تا اینکه بانوی ادب و متانت اداره یکی از مدیران ارشد؛ با سبدی از لبخند جلو آمد و قول یکساله اش مبنی بر اینکه یادم نمیره و اولین نفر هستم بهت تبریک روزخبرنگار را می گم با تَر انگیزی لبان شکوفا و دستان پُر از خالی کادوی خود تبریک گفت و الحق و الانصاف هم سنگ تمام گذاشت و کارشناس خودش را هم آورده بود و مفصلاً به "جای خواهرمی" هم تبریک گفت. گل تقدیم شما

از رئیس کل که اصلا خبری نبود و امروز برای اینکه نکنه تو مَخمَصه بیفته از هیچ عکس مستهجنی هم ایراد نگرفت!! و به این سبب دستمان به دامانش نرسید شاید هم «دست ما کوتاه خرما بر نخیل بود» نه نه شاید هم با شعار «تو دست منو بگیر و من دامن تو » همراه با مسئول دفتر خود موقتا از دیدگان خبرنگاران پنهان شده بود!  الله اعلم ..

دیگر طاقتمان تنگ شده و با خشم بر دکمه های کیبورد می نواختیم و جواب دوستان اداری و خارج از اداره را با ابروانی درهم می دادیم که رسید مژده که این همه ناز و تنعم که تحویلمان دادند فرداهایی با نسیم بهاری مراسم تقدیر و تشکر، بهار خواهد شد و « ما هم لبخندی زدیم که ای بابا این چه حرفیه اصل اینکه دور همیم » شوخی

دلتان سوز بزند خیلی خنده‌دارکه  قراره روز دوشنبه در مقابل دیدگان ده ها نفر از مدیران ارشد سایر بخش ها و ادارات مربوطه از ما تقدیر و تشکر بشود و ما نفهمیدیم این دَک و پُز ما را بالا می برد یا اینکه دل سایر مدیران و خبرنگاران را می سوزاند ..

به هر حال؛ مقصود از این نوشته جات این بود که :( برخودم فرض می دانم که بابت تمام محبت های بی شمار دانایان راه خبر و خبرنویسی از همکاران بالا دست و پایین دست از زندی وردیان محترم بابت تمام لطف های بیکرانشان در این روز خجسته تشکرات وافر داشته باشم .. ان شاء الله برایتان صدچندان جبران کنیم که از قدیم الایام گفته اند : کاسه رو هَلَک هَلَک تو پُر کن و من پُرتَرَک)

 

آری دوستان عزیزتر از جان!  این هم روزخبرنگار ما که با دهانی آفت زده از " کشک بادمجانی" که خودمان بردیم و بهش حساسیت داشتیم به پایان رسید.

 

پ. ن: بنده به عنوان کارگری در تحریریه،  فقط با تماس تلفنی توانستم به سایر همکاران در اقصی نقاط کشور و به ویژه مناطق مختلف تهران تبریک گفته و  الان شادباش کنم : )

انتهای پیام/ ت

 



نوشته شده در تاریخ شنبه 94/5/17 توسط منیره غلامی توکلی
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک