پيام
طنين آرامش
96/5/17
قلمدون
هر
روز جلوي پايگاه غلغه مي شد از مردمي که بسته هاي کوچک و بزرگ منتظر صف
مي کشيدند، تا هديه شان را بفرستند جبهه ، هدايا را که مي گرفتم، چشمم
افتاد به خانمي که چادرش را دور کمرش گره زده بود قد خميده اي داشت و حدود
80 ساله بود با عصا از ميان جمعيت آمد جلو .
قلمدون
وقتي
نزديکم رسيد،بقچه کوچکي دستم داد.مقداري نان خشک و دو تا تن ماهي تويش
بود. تشکر کردم و گفتم: مادر چرا زحمت کشيدي،راضي نبوديم خودتان را به
زحمت بيندازيد.با دستهاي پُر چين و چروکش موهايش را زير چادرش پنهان کرد. لبخند زد و گفت:نه!چه زحمتي؟من هم در حد توانم کمک کردم.
يک فنجان آرامش
786 سلام.در باره زيبايي اين پيام فقط بايد سکوت کرد.واقعا تبريک به اين همه ذوق.
قلمدون
{a h=puke}عليرضا عبدي{/a} ممنون از لطف و حسن نظر شما@};-