به مناسبت بزرگداشت حافظ شیرازی
رند در لغت به معنی زیرک , حیله گر ،ریاکار و بی مبالات است . ولی در اصطلاح عارفان و صاحب دلان و اهل شهود معنای آن " آن که ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد."
لیکن حقیقت رندی به ویژه نزد حافظ یک جنبه , یک بعد ندارد و بلکه ابعاد گوناگون دارد , از آن جمله تجاهل العارف و غنیمت شمردن وقت ، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی بودن ، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان ، ظرافت طبع و رد خشونت ، فرهیخته بودن و به پختگی کوشیدن ، اعتقاد به جبر و ریشخند به کسانی که به قدر عقیده دارند ، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب ، سبکباری و ترک جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس است که به همه این موارد ، حافظ توجه داشته است.
حافظ رند است ، یعنی عارفی است که پیش از رسیدن به وادی رندی در ایستگاههای مختلف اندیشه توقف کرده , ولی از همه آن ها عبور کرده و به رندی رسیده است.
"شمس الدین محمد "معروف به حافظ ، خواجه حافظ شیرازی , ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار ، عارف ، شاعر و غزلسرای بزرگ و بلند آوازه ایران ، در سده هشتم هجری متولد شده است.
از تاریخ تولد ، مدت عمر و احوال حیات حافظ , آگاهی ما بسیار اندک است ، ضمن آن که تذکره ها و دیوان اشعار او نیز در این راه چندان گره گشایی نمیکند . در غالب مآخذ نام پدرش را "بهاءالدین " نوشتهاند و ممکن است ، "بهاء الدین علی الرسم", لقب او بوده باشد.
تذکره نویسان نوشتهاند که نیاکان او از کوهپایه اصفهان بودهاند و نیای او در روزگار حکومت " اتابکان سلغری" از آن جا به شیراز آمده و در همان شهر ساکن شدهاند و نیز چنین نوشتهاند که پدرش " بهاءالدین محمد" بازرگانی میکرد و مادرش ا ز اهالی کازرون بوده و خانه ایشان در دروازه کازرون بود.
ولادت حافظ در اول قرنهای هشتم هجری و حدود سال 727 در شیراز اتفاق افتاد . پس از مرگ " بهاء الدین" پسران او پراکنده شدند , ولی " شمس الدین محمد" که خردسال بود ، با مادر در شیراز ماند و روزگار آن دو به تهیدستی میگذشت ، بههمین سبب حافظ همینکه به مرحلهای از رشد رسید ، در نانوایی محله به نانوایی مشغول شد ، تا آن که عشق به تحصیل کمالات او را به مکتبخانه کشانید و به تفضیلی که در "تذکره میخانه" آمده است ، وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد میگذرانید . پس از آن شیوه زندگی حافظ دگرگون شد و او در جرگه طالبان علم درآمد و مجالس درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درک کرد و تتبع و تفحص در کتابهای مهم دینی و ادبی از قبیل " کشاف زمخشری" و "مطالع الانظار"," قاضی بیضاوی" و "مفتاح العلوم سکاکی" و امثال آن ها پرداخت و "محمد گلندام" معاصر و جامع دیوانش او را چندین بار در مجلس درس " قوام الدین ابوالبقاء"، "عبدالله بن محمد بن حسن اصفهانی شیرازی "(م 772 هجری ) مشهور به " ابن النفعیه نجم"، عالم و فقیه بزرگ عهد خود ، دیده و غزلهای او را در همان محفل علم واجب شنیده است. چنانکه از سخن "محمد گلندام" برمی آید ، "حافظ" در دو رشته از دانش های زمان خود یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار می کرد و چون استاد او " قوام الدین"، خود عالم به قرات سبع بود ، طبعا حافظ نیز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائت های چهارده گانه ممارست می کرد و خود در شعرهای خویش چندین بار بدین اشتغال مداوم به کلام الله اشاره کرده است و به تصریح تذکره نویسان , اتخاذ تخلص حافظ نیز از همین اشتغال نشات کرده است.
روزگار جوانی حافظ مصادف بود با امارت "جلال الدین شاه شیخ ابوالاسحاق اینجو " ( 774 تا 754 ه ـ ق) در فارس . این پادشاه که ممدوح حافظ شد و حافظ از دولت مستعجل او به نیکی یاد کرده است ، پادشاهی هنرپرور ، با ذوق و عشرت دوست بود , در سال 744 ه - ق بر فارس مستولی شد و خطبه و سکه به نام خود کرد . اما " امیر مبارزالدین مظفر" که مردی متعصب و بی رحم بود , با او رقابت داشت . قساوت او تا به این حد بود که توسط دو فرزند خود یعنی" شاه شجاع" و برادرش" محمود مظفری "به وضع دردناکی کور شد ( سال 754 ه- ق ) . پس از منازعات بسیار شیراز را گرفت و 4 سال بعد اصفهان را نیز از دست او خارج ساخت و او را اسیر کرده و به شیراز آورد . در آن جا او را به دست یکی از دشمنان قدیمی خود که خون پدر را نیز میخواست ، همراه با پسر یازده سالهاش به قتل رسانید . به هر حال حافظ از عهد او ، رجال عصر او و خوشیهای روزگار پادشاهی او ، با شوق و علاقه بسیار در غزل هایش یاد کرده است.
دوره دوم زندگانی حافظ ، مصادف با روزگار حکومت " امیرمبارزالدین محمد مظفر" بوده که دوران تشویش خیال این شاعر بزرگ و شاعران بزرگ و دانشمندان دیگر بوده است ، زیرا به تعبیر خواجه از شمشیر او خون میچکید.
سروران را بی سبب میکرد حبس
گردنان را بی خطر سر می برید
و او که خود را "خسرو غازی" پادشاه غازی مینامید ، به این نام درپوستین مردم می افتاد و به قول "محمود کتبی"، مورخ معروف "آل مظفر" هفتصد- هشتصد نفر را به دست خویش گردن زده بود و در سختگیری و تعصب آیتی بود و بدیهی است که چنین شخصی خوش آیند خاطر شاعری بلندنظر و آسان گیر و رند و دشمن ریا و سالوس نمی افتاد . اما پسران او شاه " شجاع" و شاه "منصور"، مورد توجه و ممدوح حافظ بوده اند ، نیز سلاطین دیگر "آل مظفر" چون شاه "یحیی"، شاه "محمود" و "زین العابدین" و همچنین "سلطان اویس" و "سلطان احمد ایلکانی" که در تبریز و بغداد حکومت داشته اند , همه در اشعار او یاد شده و شاعر روی هم رفته آن ها را ستوده است.
اواخر عمر حافظ مصادف با استیلای " امیر تیمور گورکانی" بر فارس بوده است و اگر ملاقات و دیداری ، او با حافظ داشته , اواخر عمر شاعر بوده است.
گذشته از مباحث مربوط به توحید و خداشناسی و بیان وحدت هستی ومقولات دیگر و نیز علاوه بر اصل رندی و خوش باشی ، مساله ای که ذهن حافظ را به خود مشغول داشته، بیزاری از ریا و سالوس است که به تجهیز ، خرمن دل و دین ریاکاران و مردمان را سوخته و خواهد ساخت.
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنرست
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
این ریا و سالوس انواع مختلف دارد و حافظ به برخی از آن ها اشارت کرده است :
ریا در وعظ و صنعت یعنی خودنمایی و سخن آرایی ،
گفتن سخنان شیرین امیدوار کننده برای عامه و باور نداشتن به آن ها ،
بی اعتنایی به اصول انسانیت به بهانه دیانت و فسق نهان همراه زهد آشکار و جز این ها . حافظ با آن که با صوفیه به ویژه آن گروه که پشمینه پوشی را دکان زراندوزی و صید قلوب ساده عوام ساخته اند ، نظر خوشی ندارد ، در برخی موارد کلام او یادآور مطالب و مقاصد صوفیه است و معلوم میگردد که با اصل عرفان و تصوف نزاعی ندارد و خود او نیز سالک آن راه است . نزاع او با کسانی است که این اندیشه عالی و مذهب والا را دکان ساختهاند و خرید و فروش می کنند.
حافظ چندین قصیده عالی و چند منظومه کوتاه محکم و تعدادی قطعات و رباعیات نیز سروده است . اما شهرتش بیشتر در غزل سرایی است و معمولا غزلیات او را کمال این نوع سخن و از هرحیث اوج غزل فارسی میشمارند و به ویژه استادی او در سرودن غزلهای عارفانه به پایهای رسیده که تاکنون کسی به مقام او نرسیده است . در سراسر دیوان حافظ غزلهای عرفانی بسیاری میتوان یافت که حتی برخی از غزلها که ظاهرا غزل عاشقانه است , میتوان تعزلی عارفانه شمرد.
رند در لغت به معنی زیرک , حیله گر ،ریاکار و بی مبالات است . ولی در اصطلاح عارفان و صاحب دلان و اهل شهود معنای آن " آن که ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد."
لیکن حقیقت رندی به ویژه نزد حافظ یک جنبه , یک بعد ندارد و بلکه ابعاد گوناگون دارد , از آن جمله تجاهل العارف و غنیمت شمردن وقت ، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی بودن ، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان ، ظرافت طبع و رد خشونت ، فرهیخته بودن و به پختگی کوشیدن ، اعتقاد به جبر و ریشخند به کسانی که به قدر عقیده دارند ، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب ، سبکباری و ترک جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس است که به همه این موارد ، حافظ توجه داشته است.
حافظ رند است ، یعنی عارفی است که پیش از رسیدن به وادی رندی در ایستگاههای مختلف اندیشه توقف کرده , ولی از همه آن ها عبور کرده و به رندی رسیده است . به عبارت دیگر ، می توان گفت که زمانی مانند بسیاری دیگر همه چیز را کامل و بی عیب دیده و اعتقاد بر این داشته است که دور فلک به شیوه عدل است و همچنین باور داشته است که باید آدمی دل خوش باشد به این که ظالم راه به مقصود نمی برد.
حافظ رند است ، یعنی عارفی است که پیش از رسیدن به وادی رندی در ایستگاه های مختلف اندیشه توقف کرده , ولی از همه آن ها عبور کرده و به رندی رسیده است . به عبارت دیگر ، میتوان گفت که زمانی مانند بسیاری دیگر همه چیز را کامل و بی عیب دیده و اعتقاد بر این داشته است که دور فلک به شیوه عدل است و همچنین باور داشته است که باید آدمی دل خوش باشد به این که ظالم راه به مقصود نمی برد.
غزل حافظ ، هم دارای سطوح عاشقانه چون غزل سعدی است ، هم دارای سطوح عارفانه چون غزل عطار و مولانا و عراقی و هم از سوی دیگر وظیفه اصلی قصیده را که مدح است بر دوش دارد . از این رو شعر حافظ نماینده هر سه جریان عمده شعری قبل از اوست و قهرمان شعر او ، هم معبود و هم معشوق و هم ممدوح است .
شعر حافظ در محور عمودی ، بیشتر دنیوی و عاشقانه یا مدحی است و مضامین مختلف از جمله عرفان در محورهای لفظی است و کسانی که شعر او را عرفانی می دانند به محور افقی توجه دارند ، یعنی ابیات او را مستقل میپندارند . در این که بین ابیات حافظ ارتباط هنری ظریفی است , هیچ شک نیست . اما باید توجه داشت که ارتباط طولی با وحدت موضوع فرق میکند و ارتباط ابیات او با هم گاهی از طریق تداعی واژه ها و معناها است . آن چه شعر او را از شعر شاعران گروه تلفیق جدا می کند , علاوه بر لطف خدادادی سخن این است که حافظ ،شاعری سیاسی و مبارز هم هست و با زبان ایهام و طنز به مسائل حاد اجتماعی دوره خود پرداخته است و با نوع شاهان متظاهر و زاهدان ریایی و صوفیان دروغین به مبارزه ای جانانه مشغول بوده و از این رو شعر او پر از اشاره های تاریخی به اوضاع و احوال عصر اوست که بسیاری از آن ها برما مجهول است . از سوی دیگر او در به کارگیری زبان ادبی یعنی استفاده کامل از بدیع و بیان و ایجاد روابط متعدد موسیقایی و معنایی بین کلمات گوی سبقت را از همگان ربوده است . در بدیع لفظی بیشتر به انواع جناس و سجع و در بدیع معنوی به انواع ایهام از قبیل ایهام تناسب ، ایهام تضاد ، ایهام ترجمه و تبادر و ایهام جناس و استخدام توجه دارد و در بیان عمده توجه او به استعاره تثبیه و سمبل است و از طرف دیگر شعر او از تلمیح به نکات و آموزههای عرفانی و قرآنی خالی نیست . ایهام در حافظ غوغایی است و بسامد آن از همه صنایع بیشتر است , به نحوی که برخی آن را مختصه اصلی سبک حافظ شمرده اند .
شعر حافظ در محور عمودی ، بیشتر دنیوی و عاشقانه یا مدحی است و مضامین مختلف از جمله عرفان در محورهای لفظی است و کسانی که شعر او را عرفانی می دانند به محور افقی توجه دارند ، یعنی ابیات او را مستقل میپندارند .
انواع مختلف ایهام در اشعار حافظ به گونه ای است که این دیدگاه وجود دارد که حافظ برای اولین بار این صنعت را کشف کرده است . دیگر از مشخصات عمده شعر حافظ ، طنز است که آن را در همه زمینه ها از جمله در زمینه خیالی به کار برده است و در زمینه های فکری گاهی خیام را به یاد می آورد . اما به طور کلی دیوان حافظ خلاصه ای از همه جریانات مهم و عهده ادبیات پیش از او است . او به شعر همه شاعران بزرگ مخصوصا به اشعار معاصران خود نیمی از شاعران گروه تلفیق توجه داشت و بسیاری از غزلیات او اقتفای غزلیات آنان است . اما علو بیان ادبی او به همه نمونه های اصلی را تحت شعاع قرار می دهد.
عرفان و اخلاق حافظ
حافظ در عرفان نیز، چه در عرفان عملی و سیر و سلوک و تهذیب نفس، چه در عرفان فلسفه آمیز نظری- چه مکتب عاشقانه عرفای ایرانی، چه مکتب ابن عربی- مقام ممتازی دارد. توصیفات و تلمیحات عرفانی او در ادب فارسی کمنظیر است. و به قول جامی «سخنان وی چنان بر مشرب ابن طایفه [= صوفیه] واقع شده است که هیچکس را آن اتفاق نیفتاده... هیچ دیوان به از دیوان حافظ نیست اگر مرد صوفی باشد.» (نفحات الانس، ص 614)
مهمترین پیامهای حافظ عشق و رندی است. درباره رندی بیشتر شمهای بیان شدو در باب عشق نیز سخنانی خواهد آمد .
نگرش و روش عرفانی حافظ مخصوص به خود و تکروانه است. حافظ نهادهای صوفیانه رسمی چون خرقه و خانقاه و پیر و پیروی و سلوک رسمی و ادعای کشف و کرامات و شطح و طامات را نمیپذیرد؛ سهل است آنها را دست میاندازد. و خرقه خود را رهن میکدهها میگذارد و آرزومند است که خرقه و سجاده را با جام بادهای معاوضه کند. و همواره در وسوسه سوزان به آتش کشیدن خرقه خود و خرقه سالوس مدعیان است.
پیر میکده را در جامه اسطورهای پیرمغان، مرشد خود میگیرد و به جای خانقاه و صومعه، به دیرمغان یا خرابات مغان- که هیات اسطوره شده میخانه، و به عبارت دیگر ترکیبی از میخانه و خانقاه است- روی میآورد. و رند را که در ادبیات فارسی پیش از او نام و نوائی ندارد، و بلکه نامش ننگین است، به مقام انسان کامل و ولی میرساند.
نگرش و روش عرفانی حافظ مخصوص به خود و تکروانه است. حافظ نهادهای صوفیانه رسمی چون خرقه و خانقاه و پیر و پیروی و سلوک رسمی و ادعای کشف و کرامات و شطح و طامات را نمیپذیرد؛ سهل است آنها را دست میاندازد.
فلسفه اخلاق حافظ نیز قابل اعتنایی جدی است. حافظ خودمنش اخلاقی نیرومندی دارد. نه اخلاق زهد و ترس و تعصب، بلکه اخلاق عارفانه، آزادمنشانه ورندانه. اخلاق حافظ اخلاق آزادگی است، اخلاق وارستگی از ریا و حرص و دروغ و دغل. حافظ سالها پیروی مذهب رندان کرده و به فتوای خرد امالفساد حرص را به زندان کرده است. روح بیباک حافظ مانند اولیاء الله «خوف» و «حزن» نمیشناسد. شادمانگی و شادکنندگی شعر حافظ، مانند آفتاب از در و دیوار دیوانش میتابد. حافظ که تاب نصیحتهای خشکه مقدسانه و زهد فروشانه را ندارد، و واعظ و ناصح را در بسیاری از ابیاتش آماج طعن و طنز خویش ساخته است، خود مجموعهای از والاترین پندهای حکمت آمیز و عبرتآموز اخلاقی که فلسفه زندگی او را تشکیل میدهد برای ما به ارمغان آورده است.
رند و رندی حافظ
رند از بر ساختههای اساطیری حافظ است، مثل پیر مغان، دیرمغان(= خرابات) و جام جم [گاه = جام باده]. حافظ در ساختن رند انگیزهها و الگوهای متعددی داشته است.
از یک سو «انسان کامل» را از عرفان میگیرد، و از سوی دیگر رند را به معنای قدیمیاش که شخص لاابالی یک لا قبای آسمان جل و در عین حال آزاده و گردنکش است و در برابر ارزشهای تحمیلی و دروغین طغیان میکند.
انگیزه دیگرش میل به آفریدن شخصیتی است در برابر زاهد که نقطه مقابل و آنتی تز زاهد باشد. و در تحلیل آخر رند را بر صورت خویش (= حافظ) میپردازد. و همه آرزوهای خود را که میخواهد آزاده و بیقید و وارسته و ملامتی باشد در شخصیت ملامتی و قلندروار او باز میآفریند. حافظ از آنجا که میخواهد اهل تساهل و توکل، اهل ظرافت و زیباییهای زندگی، اهل نیاز و شکسته دلی در برابر خداوند و از همه مهمتر اهل عشق باشد، رند را نیز با همین صفات میسازد. رند او همچون خود او نظر باز و نکتهگو و بیزار از زهد و ریا و منکر طمطراق دروغین نام و ننگ و صلاح و تقوای مصلحتی و جاه و مقام بیاعتبار دنیوی است.
حافظ از آنجا که میخواهد اهل تساهل و توکل، اهل ظرافت و زیباییهای زندگی، اهل نیاز و شکسته دلی در برابر خداوند و از همه مهمتر اهل عشق باشد، رند را نیز با همین صفات میسازد. رند او همچون خود او نظر باز و نکتهگو و بیزار از زهد و ریا و منکر طمطراق دروغین نام و ننگ و صلاح و تقوای مصلحتی و جاه و مقام بیاعتبار دنیوی است.
در یک کلام حافظ در جامه رند و رندی شخصیتی میسازد پاد زهر تکلف ، پادزهر ریو و ریا و سراپا امیدوار و پاکباز و عشق اندیش و جسوراندیش- و نه زبون اندیش- در یک جا رندی را برابر با عشق میگیرد:
زاهد ار راه به رندی نبرد معذورست
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
در جای دیگر فرار زاهد را از رندی خود، همانند فرار دیو از قرآن خوانان میگیرد، رند در عین حال شخصیت طنزآمیزی هم هست. ولی چندان ژرف و شگرف است که در بادی نظر طنزآمیز بودنش محسوس نمیگردد.
رند کلمه پربار شگرفی است و در سایر فرهنگیها و زبانهای قدیم و جدید جهان معادل ندارد. تا کمی پیش از حافظ ، و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. چنانکه همین امروزه هم، بعد از آنهمه مساعی حافظ، دوباره رند، بهصورت کهنه رند، مردرند و خرمرد رند درآمده است.
معنای اولیه رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بوده است. حافظ از آنجا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی، و همچنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره میسنجید، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مال و مقام و از صفت تعال بیرون کشید و با خود همپیمان و همپیمانه کرد. و رند در دیوان او «ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید». چنانکه اشاره شد حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت و آن را با همان طبع آفرینشگر اسطورهساز خود بر رند بیسروسامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید:
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
شرح مقام رند با آن گذشته و امروز ننگین، ولی با آن شأن و شکوه درخشان که در دیوان حافظ دارد براستی دشوارست. رند انسان برتر یا انسان کامل یا بلکه اولیاء الله به روایت حافظ است. و اگر تصویرش از لابلای اشعار او درست فرا گرفته نشود، مهمترین پیام و کوشش هنری- فکری حافظ نامفهوم خواهد ماند.
معنای اولیه رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بوده است. حافظ از آنجا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی، و همچنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره میسنجید، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مال و مقام و از صفت تعال بیرون کشید و با خود همپیمان و همپیمانه کرد.
کلمه رند و رندی در حدود هشتاد بار در دیوان حافظ به کار رفته است، و اگر اشارهای او به رند ورندی را بدون این دو کلمه هم در نظر بگیریم سیمای واضحی از رند و رندی در دیوان او ترسیم شده است.
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت