عجب هوای سردی!
تا برسم خانه یخ زدم ...
جلسه کاری داشتم و گرنه برنامه کاری ام این است که قبل از غروب خورشید منزل باشم..
بالاخره چکمه های قزاقی و پالتوهای پوست جک و جانور بانوان، همراه با کلاه هایی که سر چندتا آدم با هم می تواند در آن جای بگیرد و شال گردن هایی که به درازی طناب دار بافته شده اند، به درد برخی از خانم های آلامد خورد...
از اتوبوس آرژانتین ابتدای فردوسی که پیاده می شوم درست روبرو مغازه های فروش سی دی دختر بچه ای دارد می رقصد ! از بس آهنگ قر دارد ... نیتاش نیتاشی راه انداخته است که نگو و مادر و پدرش می خندند مادر و پدرش می خواهند تلفن بخرن و دخترک هم برای خودش کنسرت اجرا می کند، چپ چپ نگاهش می کنم اینطوری خجالت می کشد !!
برای برگشتن از میدان امام خمینی (ره) تا خیابان سعدی جنوبی را پیاده طی کردم. اوایل که در روزنامه بودم مسیر همیشگی ام بود اما چند وقتی می شد که دلم برای ترافیک و اتوبوس های دودزای آن تنگ تنگ شده بود.
کمی پایین تر هم چشمم به دیوار موزه هایی می افتد که کسی به فکرشان نیست .. دیوار هایش هم بوی غربت می دهد، یکی از معتادان ببخشید " بیماران " به دیوار تکیه داده است و نعشگی را با او تقسیم کرده است ... به نظر شما پذیرفتنی است؟
از کنار مترو امام خمینی(ره) که گذشتم چشمم به ماشین دودی هایی افتاد که گویا مردم را به بازار برده و به التبع از بازار به سمت مترو بر می گرداند... چند تایی عکس در تاریکی ساعت 7 شب با همان موبایل معروف قلمدون انداختم...
باید دو خیابان را رد می کردم تا به سعدی جنوبی برسم. از کف خیابان رد شدم ...درست کنار پل زیرگذری که هیچکس حوصله پله های زیاد آن را ندارد و وسط خیابان جلولانگاه عابران پیاده شده است
چشمم به داروفروشان افتاد، عجب اسم داروهایی را به زبان می آوردند که ما شنیده ایم قحطش آمده است یعنی این داروها یافت می شود ( الله اعلم)
یکی از آن خوش تیپانش با نگاهی خریدارانه نیم نگاهی به من نیم نگاهی انداخت، چادرم را محکم تر گرفتم و او هم با صدای بلندتری گفت : امان از درد تنهایی امان از درد تنهایی بی شرف بی آبرو ....چند تا فحش آبدار دیگه ... بی شعور
خیابان بعدی، خود خود سعدی جنوبی بود؛ از طرفین به آن ماشین وارد و خارج می شد. انگار دروازه ایی بی صاحب ... موتوری ها گوی رقابت را ربوده بودند... کارگران با چرخ های مملو از بار از کنارم می گذرند و آن طرف خیابان جایی که یک آبمیوه فروشی و مهمان سرایی قرار دارد دو جوان با کف و سوت تشویقت می کنند از خیابان رد شوی و برایمان هورا می کشند ... مردهای ما هم که حساس و غیرتی ...
اتوبوس بلوار ابوذر را سوار می شوم با کمال تعجب آقایی صندلی جلو مخصوص به خانم ها می نشیند و بعد نگاهی خشمناک که جرأت داری حرف بزن !! یعنی بخش مردانه و زنانه را اشتباه سوار شده ام ... دقایقی بعد متوجه می شوم از ساعت 18 به بعد نظارت و قانونی وجود ندارد !!
دقایقی بعد ایستگاه به ایستگاه مردان سوار می شوند ... بانوان سوار می شوند... بانویی برای پیاده شدن به چند آقایی که جلوی حرکتش را سد کرده اند تنه می زند... معذرت می خواهم می مالند به هم و مردان نیشخند می زنند ... من معترضم ... ایستگاه بعد می خواهم پیاده شوم اما تأثیری ندارد ... مجبور می شوم کیفم را حائل خود و سایر مسافران مرد کنم و من هم از تنگه ساختگی آنها بگذرم
به خانه که می رسم مهمان داریم؛ سر و صدایی بلند است چرا همه کنار در پارکینگ ایستاده اند! باز هم زیر سر این همسایه است ... ماشین را درست جلوی درب پارکینگ پارک کرده و راه رفت و آمد را بسته !
به دیوارمان نگاهی می اندازم رویش چیزی نوشته نشده است؛ هیچ چیز ! نه بر پدر و مادر کسی لعنت شده و نه خبر از تهدید به پنجر شدن ! پس تقصیر خودمان است دیگر ..
به خانه می رسم سلام و علیکی و چای داغ .. همه چیز همینطور تمام می شود.
اصلا متوجه نشدم اینا چرا شاخ به شاخند!
نمای نزدیک یک واگن
<** ادامه مطلب... **>
پ . ن
ماشین دودی نامی بود که در تهران قدیم به اولین خط آهن ایران که میان تهران و شهر ری کشیده شده بود داده بودند. علت این نامگذاری بخاری بود که از دودکش قطار آن خارج میشد.
این راه آهن در سال 1261خ/1883 میلادی ساخته شده بود و امتیاز آن را یک مهندس فرانسوی به نام مسیو بواتال به نمایندگی یک شرکت بلژیکی از ناصرالدین شاه گرفت. ماشین دودی را میتوان در اصل نخستین خط تراموای تهران دانست.
ماشین دودی دو ایستگاه داشت. نقطه آغاز این خط نزدیک خیابان دروازه خراسان (میدان قیام و پارک کوثر فعلی) و نقطه پایانی جلوی در شاه عبدالعظیم در شهر ری بود. مردم به ایستگاههای ماشین دودی «گار» میگفتند که واژه فرانسوی برای ایستگاه است.
در آغاز هر بار به هنگام راه افتاده قطار، بچهها سنگ و خس و خاشاک زیادی به ماشین دودی میزدند. این وسیله جدید مورد پذیرش مردم تهران واقع نشد در مدت کوتاهی با ورشکست شدن این شرکت بلژیکی، تراموا در تهران به بایگانی تاریخ سپرده شد.
در شروع کار ماشین دودی مردم کنجکاو تهران برای آشنایی با پدیده جدیدی که به شهرشان امده بود دسته دسته به محل گارماشین که درواقع ایستگاه ماشین دودی بود می رفتند. ولی هیچ کس جرئت و تمایل سوار شدن بر ان را نداشت . تااینکه ناصرالدین شاه برای اولین بار با گروه زیادی از مقامات مملکتی با ماشین دودی به شهرری مسافرت کرد و همین مساله باعث تشویق مردم به استفاده از ماشین دودی گردید[1]. این راه آهن در سالهای دهه 1330خ تعطیل گردید.