ماجرای دختر سه ساله و سر پدر، ماجرای یک روز یک لحظه نیست! ماجرای خیمه ای است که در آن رقیه(س) طلب آب کرد و پدر به او گفت:« به نزد تو باز خواهم گشت» و شاید مراد از بازگشت، سر مقدس آن حضرت بوده است!
ماجرای دختر سه ساله و سر پدر، ماجرای یک روز و یک لحظه نیست! ماجرای خیمه ای است که در آن رقیه(س) طلب آب کرد و پدر به او گفت: « به نزد تو باز خواهم گشت! و شاید مراد از بازگشت، سر مقدس آن حضرت بوده است.
مورخان آورده اند که در بین کاروان حسین بن علی(ع) 15 زن و دختر از بنی هاشم بود به نام های:
حضرت زینب(س)2. ام کلثوم که او را زینب صغری نامند3. فاطمه دختر امیرالمؤمنین(ع)4. فاطمه دختر امام حسین(ع)5. سکینه دختر امام حسین(ع)6. رباب دختر امرءالقیس، همسر امام حسین(ع)7. دختر چهارساله از امام حسین(ع) "رقیه"8. رقیه همسر مسلم بن عقیل9. دختر مسلم بن عقیل10. خوصاء که مشهور به ام الثغر می باشد، همسر عقیل و مادر جعفربن عقیل11. ام کلثوم صغری، دختر عبدالله بن جعفر و زینب کبری12. رمله مادر قاسم فرزند امام حسن مجتبی13. شهربانو مادر طفلی که از خیمه ها بیرون آمد و هانی بن ثبیت او را شهید کرد و این بانو بغیر از مادر حضرت سجاد(ع) است.14. لیلی دختر مسعودبن خال تمیمی، مادر عبدالله اصغر که در کربلا شیهد شد و این بانو از همسران امیرالمؤمنین(ع) است و غیر از لیلی مادر حضرت علی اکبر است15. فاطمه دختر امام حسن مجتبی(ع) و مادر حضرت امام محمد باقر(ع) که به همراه امام زین العابدین به کربلا آمد و جزو قافله اسیران به شام رفت.
در میان این بانوان بزرگوار سرگذشت دخترکی چهارساله که مورد توجه پدر واقع بود و عشق دختر و پدری زیبایی بین آنها وجود داشت، از همه تلخ تر است. سرگذشتی که تلخی اش نه ابتدا که روزهای بسته شدن آب فرات بر اهل کاروان حسینی با تشنگی لب آغاز و به عطش بازگشت و دیدار پدر سوزان با دیدن سر بریده پدر به رحلت انجامید.
هنگامی که امام حسین(ع) با اهل حرم وداع کرد و اراده میدان فرمود، دختر سه ساله خود را بوسید و آن طفل از شدت تشنگی فریاد برآورد:« یا ابتاه! العطش» آن حضرت فرمود:« ای دختر کوچک من! صبر کن تا برایت آبی بیاورم».
پس آن حضرت روانه میدان شد و به سوی فرات رفت، در این میان مردی از سپاه کوفه آمد و گفت: ای حسین! لشکر به خیمه ها ریختند.
آن حضرت از فرات بیرون آمد و خود را با سرعت به خیمه ها رسانید. آن دختر کوچک به استقبال پدر آمد و گفت: ای پدر مهربان! برای من آب آورده ای؟!
امام از شنیدن این سخن، اشک از چشمانش جاری شد و فرمود: عزیزم به خدا سوگند که تحمل تشنگی و بی قراری تو بر من دشوار است، پس انگشت خود را در دهان آنا طفل گذارد و دو دست بر پیشانی او کشید و او را تسلی داد و چون امام خواست از خیمه ها بیرون رود آن طفل سوی امام دوید و دامان امام را گرفت، امام فرمود ای فرزندم! نزد تو خواهم آمد.
اما به راستی طوفان بلا و کفر امام را از دختر کوچکش جدا کرد، وقتی خیمه ها را به آتش کشیدند، اموال زنان و کودکان را غارت کردند، آنها را از مقابل قتلگاه و از ردیف شهدا گذراندن، بر شتران بی جهاز سوار کردند و کوه به کوه و شهر به شهر به عنوان خارجی گذراندنشان تا رسیدند به شام در تمام این مدت رقیه(س) نه آب می خواست و نه غذا او پدرش را می خواست!!
برخی از مورخان گفته اند: یزید اهل بیت را در محلی خرابه گونه جای داد در حالی که زنان خانودان نوبت و اهل بیت طهارت، جریان شهادت حسین(ع) و اهل بیت و یارانش را از کودکان مخفی نگاه داشته و می گفتند پدرانشان به مسافرت رفته اند.
این جریان ادامه داشت تا اینکه یزید اهل بیت را در سرای خویش جای داد.
دختر خردسال که چهار سال از عمر مبارکش می گذشت، شبی از خواب پرید در حالی که سخت پریشان به نظر می رسید و جویای پدر شد! و پرسید: پدرم کجاست که من اکنون او را دیدم؟!
بانوان حرم چون این سخن از او شنیدند، گرسیتند و کودکان دیگر نیز ناله و زاری سر دادند.
چون صدای شیون و گریه آنان بلند شد، یزید از خواب بیدار شد و پرسید: این گریه و زاری از کجاست؟
پس از جستجو یزید را از جریان با خبر کردند، یزید گفت: سر پدرش را نزد او ببرید!
آن سر مقدس را در زیر سرپوشی قرار داده و مقابل او نهادند.
کودک پرسید: انی چیست؟
گفتند: سر پدرت حسین است.
دختر امام حسین(ع) سرپوش را برداشت، چون چشمش به سر مبارک پدر افتاد ناله ای از دل کشید و بیتاب شد و گفت: ای پدر! چه کسی تو را به خونت رنگین کرد؟! چه کسی رگ های تو را برید؟! ای پدر! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟! ای پدر! بعد از تو به چه کسی دل ببندم؟! و چه کسی یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! ای پدر! انیس این زنان و اسیران کیست؟! ای کاش من فدایت شده بود! ای کاش من نابینا شده بودم! ای کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمی دیدم!
آنگاه لب کوچک خود را بر لب های پدر نهاد و گریه شدیدی کرد و از هوش رفت!
امام زین العابدین(ع) به عمه اش فرمود: اى عمه ، یتیمه را از روى سر پدرم بلند کن که زندگى را ترک کرده است. زمانى که حضرت زینب(س) او را تکان داد روح مطهرش، دنیا را ترک کرده بود.
صداى شیون و زارى بلند شد. گفته شده: اهل بیت برایش زن غساله اى آوردند که او را غسل دهد. او وقتى لباسهاى کودک را در آورد گفت من او را غسل نمى دهم، زینب فرمود: چرا او را غسل نمى دهى؟ گفت: مى ترسم بیمار باشد زیرا پهلوهاى او را کبود دیدم.
زینب(س) فرمود به خدا سوگند او بیمار نیست ولیکن این ضربه تازیانه هاى اهل کوفه است.
ماجرای نبش قبر حضرت رقیّه(ع) در سال 1242 شمسی
عالم بزرگوار مرحوم آیتالله علامه "ملاّ محمّد هاشم خراسانی" مینویسد: عالم جلیل شیخ محمّدعلی شامی که از جمله علمای نجف اشرف بود به حقیر فرمود: جدّ مادری من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علمالهدی منتهی میشد و سنّ شریفش بیش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبی دختر بزرگ ایشان حضرت رقیّه دختر امام حسین علیهالسلام را در خواب دید که فرمودند: «به پدرت بگو: به والی بگوید: میان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمیر کند.»
دختر به سیّد عرض کرد، ولی سیّد از ترس اهل تسنّن، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطی سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ترتیب اثری نداد. شب سوّم دختر کوچک سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، باز ترتیب اثری نداد. شب چهارم خود سیّد حضرت رقیّه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: چرا والی را خبردار نکردی؟!
سیّد بیدار شد، صبح نزد والی شام رفت و خوابش را گفت. والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباسهای پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، پیکر را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند.
صلحاء و بزرگان از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند، قفل به دست هیچ کس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سیّد، و چون میان حرم آمدند کلنگ هیچ کدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سیّد ابراهیم.
حرم را قُرق کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین حضرت رقیه سلامالله علیها، میان لحد و کفن صحیح و سالم است اما آب زیادی میان لحد جمع شده است.
سیّد در قبر رفت، همین که خشت بالای سر را برداشت دیدند سیّد افتاد. زیر بغلش را گرفتند، هی میگفت: «ای وای بر من.. وای بر من.. به ما گفته بودند یزید لعنةالله علیه، زن غسّاله و کفن فرستاده ولی اکنون فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمیکنم، میترسم بدن را منتقل کنم و دیگر به عنوان "رقیّه بنت الحسین" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم.
سیّد بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدین گونه بالای زانو خود نگه داشت و گریه میکرد تا اینکه قبر را تعمیر کردند.
وقت نماز که می شد سیّد بدن حضرت را بالای جایی پاکیزه میگذاشت. پس از فراغ از نماز برمیداشت و بر زانو مینهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن را دفن کرد. و از معجزه آن حضرت این که سیّد در این سه روز احتیاج به غذا و آب و تجدید وضو پیدا نکرد و چون خواست بدن را دفن کند دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید. دعای سیّد به اجابت رسید و در سن پیری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سیّد مصطفی" گذاشت.
آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت؛ او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیّه و امّ کلثوم و سکینه را به سید ابراهیم واگذار کرد.
این قضیه در سال 1242 هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب» « آن سیّد جلیل وارد قبر شد و پارچه ای بر او پیچید و او را خارج نمود، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده، و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.»
پس از درگذشت سیّد ابراهیم، تولیت آن مشاهد مشرفه به پسرش سیّد مصطفی و بعد از او به فرزندش سیّد عبّاس رسید.
فرزندان سیّد ابراهیم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند به گونهای که هر گاه دست خود را به موضع دردناک بیماری بگذارند فوری آرام میشود و این اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث بردهاند که این خاصیت، ناشی از نگهداری بدن شریف آن مظلومه به مدت سه شبانهروز است.
این موضوع پیش از این به صورت روضهخوانی از سوی حجتالاسلام سید حسین مؤمنی و حجتالاسلام سید عبدالله فاطمینیا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأیید علما نیز قرار گرفته است.
منایع:
نفس المهموم و الدمعه الساکبه
فسم المهموم 456؛ الدمعه الساکبه 5/141
مخرن البکاء ملا صلاح برغانی، مجلس نهم
مشرق نیوز
انتهای پیام/ت