امسال هم شهید " طیبه واعظی دهنوی" از استان اصفهان به عنوان شهید شاخص بسیج جامعه زنان کشور به بانوان کشور نه بلکه به جهان اسلام معرفی شد .
شهید طیبه واعظی و همرش ابراهیم جعفریان، از مبارزان انقلابی هستند که ساواک عزم خود را جزم کرده است تا آنها شناسایی و محل اختفایشان را پیدا کرده و حسابی دغ و دلی خودش را از مبارزات حساب شده آنها بگیرد.
طیبه 24 تیرماه 1336 در روستای دهنو از توابع استان اصفهان به دنیا آمده است. پدر او از روحانیی است و به همین خاطر در شهر مذهب قم زندگی می کنند. پدر از روحانیان معتمد محل است بنابر تعریف مادر شهید در آن سال ها « وضع مالی ما خوب نبود. البته همه روحانیون زیرفشار بودند. پدر طیبه هم که روحانی مبارزی بود، نماز و روزه استیجاری می پذیرفت. طیبه هم برای کمک به خانواده قالی می بافت.
این روحیه مذهبی پدر در طیبه هم اثر کرده و قبل از رسیدن به سن تکلیف ماهی 15 روز را روزه می گرفت و 8 روز را برای سلامتی امام خمینی(ره) و 7 روز را برای پدرو مادر روزه می گرفت و چنان با قرآن مونس بود که به گفته بستگانش به طور مداوم قرآن همراه داشت.
او درآمد ساعات قالیبافی اش را تقسیم بر دو کرده بود. درآمد ساعات کاری شب را به امام خمینی(ره) قرار می داد و آنچه از درآمد صبح بود بین فقرا و خانواده تقسیم می کرد.
این روحیه طیبه تا جایی پیش رفت که جهیزیه خود را که با زحمت قالیبافی تهیه کرده بود به دختر دم به بخت فقیری بخشید.
در 14 سالگی با پسرخاله اش ابراهیم جعفریان ازدواج کرد و حاصل این ازدواج پسری به اسم محمدمهدی بود که بعد از شهادت پدر و مادر سرنوشتی عجیب پیدا کرد.
ازدواج با ابراهیم نقطه عطف زندگی طیبه بود و او را با مبارزات انقلابی و مجاهدانه بیشتر پیوند زد و مبارزات این زوج به حدی رسید که ساواک خشمناک به دنبال دستگیر کردن آنها بود.
آنها مطابق با دستور الهی برای مبارزه با ظلم و فسق و جور رژیم شاهنشاهی، مجبور به مهاجرت شدند و به تبریز رفته و در آنجا به مبارزات خود ادامه دادند.
سی امین روز از فروردین 56 در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، به ابراهیم مشکوک می شوند و با دستگیری او و بازرسی بدنی اجازه نامه خانه تبریز را پیدا می کنند و خانه تحت نظر قرار می گیرد.
طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است.
مرتضی، برادر طیبه و فاطمه زن برادرش هم از مبارزان انقلابی بودند، از این رو طیبه صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای
نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی میشود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست.
طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند و به خانه آنها می روند.
فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید.
وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود:
مرا بکشید ولی چادرم را برندارید.
طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد 56 زیر شکنجه به شهادت می رسند.
محمدمهدی برای آزار بیشتر خانواده و محکم تر کردن قضیه بی خبری خانواده جعفریان از سرنوشت دختر و دامادشان از روی عداوتی که ساواک به شیرخوارگاه سپرده شد!
ساواک ادعا کرده بود که پدر و مادر این کودک براثر اعتیاد شدید مرحوم شده اند و و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد.
روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند.
امروز وقتی در تحریریه صحبت از فتح معجزه آسای خرمشهر از دست رژیم بعثی بود و همه به فکر تهیه خبر و برگزاری مراسم برای این روز بودند با تلنگر یکی از همکاران یادم افتاد که سالروز شهادت بانوی شهید شاخص سال و همسرش هم سوم خرداد است.
به ظلم نبایدسلام کرد
آنچه گفته شد از طیبه بود، بانویی که در جوانی پروانه شدن را فراگرفت اما ابراهیم هم کم از همسرش نبود و در واقع آن دو تکمیل کننده یک دیگر بودند .
همین امروز، معاون فرهنگی سازمان بسیج جامعه زنان کشور، از قول مادر شهید ابراهیم جعفریان تعریف کرد « وقتی پسرم در زندانهای ساواک اسیر بود و به شدت شکنجه میشد گاه گاهی برای اطلاع از آخرین وضعیت سلامتی اش به زندان مراجعه میکردم. مادر بودم و دلم طاقت نمیداد از حال و روزش با خبر نباشم. روزی که بالاخره اجازه ملاقات ایشان را به من دادند خوشحال به دیدنش رفتم. ابراهیم در صحبتهایش مدام به من تاکید میکرد : « مادر! مبادا به این ها سلام کنی؛ به ظلم نباید سلام کرد! »
بعد از آن هر بار که از مقابل ماموران ساواک رد میشدم با طعنه می گفتند که چرا سلام نمی کنم. من در جوابشان حرف ابراهیم را تکرار می کردم و با صدای کوبنده میگفتم : به ظلم نباید سلام کرد!»
انتهای پیام/ غ