سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست

 

 

همکلاسی خداحافظ

عجب روزهای قشنگی بود، روزهای پُر دغدغه سه ساله دبیرستان اعتصام... در محله ما – دولاب- تا همین 20 سال پیش که من یک دانش آموز دبیرستانی بودم، همه با هم، نسبت فامیلی داشتند.

توی کلاس حداقل نسبت‌ ما با هم این بود که مادربزرگ‌‌هایمان دخترعمو بودند.

سال 74، کلاس A4   دروس عمومی را با هم می‌خواندیم همه نوه عموها و نه عمه‌ها و شاید هم فامیل‌‌هایی نزدیک تر مثلا دختر دایی و دختر عمه یا دو تا دختر خاله کنار هم....، هر کسی سودایی از شغل آینده در سر داشت و فکر می کرد با رفتن به سال دوم و انتخاب رشته حتما همانی می‌شود که می‌خواهد!!

بعد از کلی شیطنت و سر و صدا پشت نیمکت ها که می نشستیم معلم می آمد و دفتر کلاس باز می شد...

معلم : مریم عزیزی!

-          خانم اجازه، حاضر

معلم: منیره غلامی توکلی

-          هستم ؛ این جمله عادتم بود، هیچ وقت حاضر نمی‌گفتم

معلم: فرشته غلامزاده

-         حاضر خانم

معلم: مریم غلامحسینی

-         حاـضر

این داستان تکراری ساعت اول، روزهای مدرسه‌مان بود، ساعاتی بعدی  

معلم: مبصـــــــــــــــــــر!

-         بله خانم

معلم: کی غایبه؟

-         بعد هم علامت غ کنار اسمش

مریم و منیره، نوه ‌های دو دختر عمو بودند که با هم در یک کلاس بودند.

معصومه خانم مامان مریم، خانم دکتر صدایش می‌زد و خانم دکتر کلاس ما علاوه بر ریایضیات فوق‌العاده‌ای که داشت، مثل یک خطاط به جای نوشتن توی برگه امتحانی خطاطی می کرد! دستخطش عجیب زیبا بود.

اما منیره، ریاضیات خوبی نداشت، خدای دروس ادبیات و تاریخ بود، کنفرانس‌‌های جنجالی می داد و مادرش هیچ عنوان شغلی به او نداده بود!!

کسی نه آن زمان و نه حالا به داشته هایش غبطه نمی خورد و حسادت نمی کرد!

.

.

.

.

.


سال دوم دبیرستان، راهروی ورودی بچه‌های ریاضی و فیزیک؛ خانم دکتر مدرسه، عکسی دستش بود و به همه نشان می‌داد و می‌گفت که ( نامزد کردم) و اشتیاقش برای اطلاع رسانی عمومی این قضیه باعث اخراجش شد.....  مریم شوهر کرد و دو فرزند پسر به اسم دانیال و داریوش ...... ازدواجی عاشقانه که نتیجه‌ای جز جدایی در بر نداشت ....

.

.


ادامه تحصیل، عاقلانه‌ترین راه را انتخاب کرد و باز هم با موفقیت های علمی دیر هنگام؛ حسرت بر دل تنگ نظران انداخت، ورودش به عصر کار که دیگر نگو و نپرس...

در سن 33 سالگی با جوانی عقد زناشویی بست ... غافل از اینکه اگر فردا مدارس باز شود، معلم یک باردیگر دفتر کلاس را بازخوانی کند مریم از دیشب تا حالا همیشه غایب دفتر او خواهد بود!

می‌گویند: دیشب خوابیده و امروز صبح مادرش هر چه صدایش زده، چشمان قشنگش را باز نکرده است..

آی مَردمی که برای شوهر کردن  مجددش شــــــــــــــانس و اقبـــــــــــال می‌طبیدید، الان هم به دنبال اقبال مریم هستید!

ای بخیل‌ها مریم  در کشوی سردخانه به انتظار آغوش سرد خاک است باز هم به آغوش نگشوده دنیا به رویش حسرت می خورید ...

ای مردم بخیل ای مردم بخیل ای مردم بخیل ................ معلم روزگار برای همشاگردی من همیشه در دفترش غایب خواهد زد و شما این‌بار حسرت نخواهید خورد! من می‌دانم

همه مردم حسرت زده به زندگی مریم

-         حاضــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

مریم غلام‌حسینی

-         غایب

انتهای پیام/ غ

 

 



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 94/3/14 توسط منیره غلامی توکلی
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک