سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست
گفت‌وگو با همسر یکی از بازماندگان فاجعه 7 تیر سال 60

 

گفت وگو: منیره غلامی توکلی

همسر حجت الاسلام اسماعیل فردوسی پور با بیان اینکه مادر حاج آقا به دلیل اینکه ایشان ر ا تییم بزرگ کرده و دوست داشت وارد کار دولتی شود با پیشنهاد طلبگی ایشان سرسختانه مخالفت می‌کند تا اینکه بنابر گفته خودشان ( آن شب اسماعیل شام نخورد و خوابید، من هم خوابیدم در عالم خواب دیدم که یک خانم بلندبالایی آمد و یک لباس بلندی دستش بود، فرمود: این عبا مال اسماعیل است بدهید بپوشد. من گفتم که اسماعیل ما یک چنین لباسی ندارد، ایشان فرمودند: نه این مال اوست بدهید بپوشد..) گویا صبح که از خواب بیدار می‌شوند به فرزندشان می‌گویند که خدمت آقاشیخ برو و بگو که مادرم راضی هست من درس طلبگی بخوانم.

«ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برای ما مهره‌سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند. تلاش کنیم کسانی را که متعهد به مکتب هستند و سرنوشت مردم را به بازی نمی‌گیرند انتخاب شوند... » این متن، آخرین جملات شهید مظلوم سیدمحمد حسینی بهشتی است که در جلسه حزب جمهوری اسلامی، در سالن اجتماعات دفتر مرکزی آن واقع در خیابان سرچشمه تهران گفته شد و همان لحظه انفجاری سالن اجتماعات را ویران کرد.

این حادثه شش روز پس از عزل بنی‌صدر از ریاست‌جمهوری صورت گرفت. سه روز قبل از وقوع این حادثه، محمد جواد قدیری، عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق و طراح اصلی انفجار مسجد ابوذر که در آن آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه وقت تهران مورد سوءقصد قرار گرفت، به دوستان خود با اطمینان خبر داده بود که «روز هفتم تیر» کار یکسره خواهد شد. این عملیات به دست محمدرضا کلاهی از نیروهای خدماتی سازمان مجاهدین خلق با شنود بی‌سیم سپاه برای بالا بردن ضریب موفقیت عملیات اجرا شد. او پس از انفجار توانست فرار کند و بعد از آن راهی فرانسه شد.

در این عملیات خونین علاوه سیدمحمدحسینی‌بهشتی و بیش از 70 نفر از مقامات و چهره‌های برجسته سیاسی از جمله چهار وزیر، چند معاون وزیر، 27 نماینده مجلس و جمعی از اعضای حزب جمهوری اسلامی در جریان انفجار مقر اصلی این حزب به شهادت رسیدند.

یکی از بازماندگان این عملیات ترویستی مرحوم حجت‌الاسلام اسماعیل فردوسی‌پور است. شخصیتی مبارز و انقلابی که مقام معظم رهبری در پی درگذشت ایشان در پیام تسلیت فرمودند: این عالم بزرگوار بیشتر دوران حیات را به خدمت به اسلام و نظام جمهوری اسلامی گذرانید. همراهی خالصانه‌ ایشان با امام عزیز در نجف و دوران هجرت و پس از آن، خدمات قضایی در مشهد و نمایندگی مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی از قطعات پرافتخار زندگی ایشان است. جانبازی ناشی از فاجعه‌ هفتم تیر نیز نقطه‌ دیگری است که فضائل این روحانی ارزشمند را مشخص می‌سازد.

 

به مناسبت 34امین سالگرد فاجعه هفتم تیر طنین یاس با بانو "بتول باوقار" همسر حجت‌الاسلام فردوسی‌پور گفت‌وگویی کرده ‌است که مشروح آن از نظر شما می‌گذرد:


خانم "باوقار" فصل آشنایی شما با حجت‌الاسلام فردوسی‌پور چگونه رقم خورد؟

بنده متولد سال 1323 در شهرستان فردوس در خانواده‌ای کارمند هستم، پدر من هر ساله ده روز مراسم روضه‌خوانی در خانه برقرار می‌کرد؛ سال 1343 بعد از این مراسم، خانواده حاج آقا که بنده را دیده بودند، به خواستگاری‌ام آمدند.

 آن زمان حاج آقا فردوسی‌پور در مسجد شهر منبر می‌رفتند و تقریبا شناخته شده بودند. البته جریان ازدواج ما هم داستانی جالب دارد، پدر من کارمند دولت بود و ما وضع مالی خوبی داشتیم و خانواده حاج آقا از نظر وضعیت اقتصادی ضعیف بودند و شنیده‌ام چندباری به همین دلیل خانواده‌‌ها به خواستگاری ایشان جواب رد داده بودند.

مادرم به دلیل علقه‌ی خاصی که به من داشت راضی به ازدواجم با غریبه نبود و پدر هم با شناختی که از حاج آقا داشت اصرار بر این ازدواج داشتند. این بحث بین پدر و مادرم روزها ادامه داشت تا اینکه شبی مادرم خواب می‌بیند که (زائر امام رضا(ع) است و گویا در خواب کنار کفش‌داری رواق شیخ بهایی سیدی به ایشان می‌گوید که کجا می‌روی؟مهمان‌ داری که پذیرایی از آنها از ثواب زیارت بیشتر است! مادرم حاج آقا را کنار سیدی می‌بینند که نشسته است... آن فرد به مادر من می‌گوید که اینها مهمان تو هستند، ثواب پذیرایی از آنها از زیارت بیشتر است...) با دیدن این خواب بود که مادرم به ازدواج ما رضایت داد.

البته مادرم زمان نوجوانی حاج آقافردوسی پور یکبار هم منبر ایشان را دیده بود، آن زمان حاج آقا، نوجوان 13 ساله‌ای بود که ملبس به لباس روحانیت، منبر زیبایی هم برگزار کرده بودند، مادر می‌گفت که (با دیدن این پسر نوجوان به خودم گفتم که (خوشا به حال مادرش که بچه‌ای به این سن و سال دارد و اینچنین منبر می‌رود).

 

گویا جریان  ورود حاج آقا فردوسی‌پور به حوزه هم شنیدنی‌هایی دارد؟

بله، حاج آقا متولد دوم شهریور سال  1317 در شهرستان فردوس بودند با فوت پدرشان در 5 سالگی به قولی یتیم و با زحمت مادر بزرگ شدند از این رو مادر توقع داشت که ایشان با ادامه تحصیل و کسب سمتی به اقتصاد خانه کمک کند.

 پس از اتمام دوران تحصیل ابتدایی در فردوس، ماه مبارک رمضان مرحوم آیت الله شیخ مجتبی قزوینی به شهر ما  دعوت شده بودند گویا در یکی از جلسات ایشان حاج اسماعیل به خوبی از پس سؤالات و حفظ احادیث شب‌های قبل برمی‌آید و مورد توجه شیخ مجتبی‌قزوینی قرار می‌گیرد و به ایشان پیشنهاد طلبگی می‌دهد.

مادر حاج آقا به همان دلایلی که قبلا گفتم با این پیشنهاد سرسختانه مخالفت می‌کند تا اینکه بنابر گفته خودشان ( آن شب اسماعیل شام نخورد و خوابید، من هم خوابیدم در عالم خواب دیدم که یک خانم بلندبالایی آمد و یک لباس بلندی دستش بود، فرمود: این عبا مال اسماعیل است بدهید بپوشد. من گفتم که اسماعیل ما یک چنین لباسی ندارد، ایشان فرمودند: نه این مال اوست بدهید بپوشد..) گویا صبح که از خواب بیدار می‌شوند به فرزندشان می‌گویند که خدمت آقاشیخ برو و بگو که مادرم راضی هست من درس طلبگی بخوانم.

دو سالی حاج آقا در مدرسه علمیه فردوس تحصیل می‌کنند که به خاطر نبود استاد مناسب به پیشنهاد دوباره شیخ مجتبی قزوینی برای رفتن به حوزه علمیه مشهد برای کسب رضایت خدمت مادرشان می‌روند که گویا با این جمله که « برو، ما از خیر تو گذشتیم » در مشهد منزل شیخ مجتبی مقیم شده و مثل یک فرزند هم زندگی می‌کردند و هم نزد ایشان درس می‌خواندند گویا در این سا‌ل‌ها با خانم و خانواده ‌ایشان هم محرم شده بودند.

در این سال‌ها هر زمان که فردوس می‌امدند منبر هم می‌رفتند مخصوصا ماه‌های مبارک رمضان...

حجت الاسلام فردوسی‌پور نزد چه اساتیدی کسب علم کردند؟

ایشان دو سال ابتدای تحصیل حوزوی را در مدرسه علمیه شیخ مجتبی قزوینی در شهرستان فردوس بودند، بعد به مشهد رفتند و درس ادبیات عربی را خدمت مرحوم ادیب نیشابوری، لمعتین را خدمت حاج میرزا احمد مدرس یزدی و کفایه را هم نزد مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی و شیخ مجتبی قزوینی بودند تا اینکه با درخواست زیاد خود طلاب مشهد و کمک‌های آقا شیخ توانستند آیت الله وحید خراسانی را که گویا برای زیارت به مشهد آمده بودند در حوزه علمیه نگهدارند و هفت یا هشت سالی هم از محضر ایشان در دروس خارج و مکاسب استفاده کردند.

 

جریان ورود ایشان به نهضت انقلاب اسلامی چگونه بود؟

 سال ورود حاج آقا به مشهد مصادف با کودتای 28 مرداد سال 1332 و سقوط دولت دکتر مصدق بوده است و گویا شیخ مجتبی اخبار سیاسی را پیگیری می‌کردند و از اولین کسانی بودند که وقتی قیام و نهضت امام(ره) آغاز شد به انقلاب پیوسته و از امام در مشهد مقدس حمایت کرده بودند و سال 1342 در آستانه قیام 15 خرداد وقتی رژیم امام خمینی را در قم و آیت الله قمی را از مشهد و آیت الله بهاء الدین محلاتی را از شیراز دستگیر کردند، جو به گونه ‌ای رقم می‌خورد که طلاب خودشان در حمایت از امام(ره) تلگرافی را تنظیم کرده و بعد از امضاء مدرسین حوزه آنرا مخابره می‌کنند و به قولی این اقدام آغاز حرکت انقلابی در حوزه علمیه مشهد می‌شود.

البته آشنایی حاج آقا با اسم و شخصیت امام خمینی از طریق افرادی مانند آیت الله سعیدی، آیت الله خرعلی که از طرف مرحوم آیت الله بروجردی به فردوس برای منبر آمده بودند نیز صورت گرفته بود همچنین برخی از طلاب قم که تابستان‌ها به مشهد می‌آمدند و تعریف‌هایی از امام (ره) و تدریس و شخصیت ایشان داشتند.

در این سال‌ها، حاج آقا منبر هم می‌رفتند، رژیم مشکل ایجاد نمی‌کرد؟

بله منبر داشتند مخصوصا در ماه مبارک رمضان در فردوس منبرهای خوبی می‌رفتند. در آن زمان در مساجد و حتی شهرستان‌ها روحیه مبارزاتی بود. البته کارشکنی‌هایی هم در سخنرانی‌هایشان می‌شد مخصوصا وقتی آقا شیخ مجتبی قزوینی در فردوس نبودند ( به احترام حضور ایشان ممنوع المنبر نمی‌کردند) حاج آقا را ممنوع المنبر می‌کردند چرا که نه تنها دعا گویی شاه را نمی‌کردند که اعتراض هم داشتند و انقلابی انتقاد هم می‌کردند. حتی حاج آقا مجبور شدند برای منبر رفتن به روستاها و بخش‌ها بروند مثلا در  در روستای اسلامی باغستان به منبر رفتند.

از این منبرها و آزار رژیم حاج آقا خاطره‌ای هم تعریف کرده اند؟

یک سال که حاج آقا در باغستان منبر می‌رفتند از طرف ژاندارمری فردوس با ماشین شهربانی دنبالشان آمدند؛ گویا رئیس ژاندارمری فردوس بعد از دیدن حاج آقا زبان به فحاشی و بی‌ادبی باز می‌کند که تو پیرو حکیم نیستی و پیرو خمینی هستی .. الان با امامه‌ات خفته‌ات می‌کنم و به شخص اول مملکت توهین کرده‌ای... هر چه حاج‌آقا می‌گوید مؤدب حرف بزن او بی‌ادب‌تر و پرخاش‌گر می‌شود تا جایی که به امام خمینی(ره) توهین می‌کند و اینجا حاج‌آقا محکم توی گوشش می‌زند و گویا پرونده قطوری که روی میز بوده را بر سرش می‌کوبد و گویا بخاطر شدت عصبانیت همچنان ضرب و شتم را می‌خواستند ادامه دهند که با آمدن ژاندارم‌ها ستوان نجفی نجات پیدا می‌کند... گویا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و حکم ریاست دادگاه انقلاب خراسان به حاج آقا این ستوان نجفی که آن زمان برای خودش سرهنگی شده بوده در جا از ترس جانش استعفا می‌نویسد و الان بازنشستگی می‌کند...

 

انتهای پیام/ ت



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 94/4/7 توسط منیره غلامی توکلی
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک