سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست

 

روایتی که برای شما نقل می‌کنم درباره اسیری  است که در نخستین ساعات اسارت؛  آزادی را در شهادت یافت و با دستان بسته به آسمان‌ها پر گشود.

روایت نوجوان 16 ساله که در لباس غواصی در عملیات کربلای 4 در جزیره ام الرصاص به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد 29 سال به روستای محل تولدش برگرشت.

شهید حسینعلی بالویی

صحتبم درباره حسینعلی بالویی فرزند اول از خانواده ای 5 نفره است. حسینعلی در 13 سالگی به جرگه سربازان امام خمینی(ره) در بسیج در آمد و به عنوان نوجوان بسیجی داوطلب در عملیات والفجر 8 و فتح فاو شرکت کرد و به درجه جانبازی نائل آمد . او در عملیات کربلای 4 در دی ماه سال 1365، شرکت کرد و بعد از 29 سال روایت 175غواص شهید را به تصویر کشید.

پیکر این شهدای عزیز بعد از این که بر دستان مردم شریف و قدرشناس پایتخت ایران اسلامی به زیباترین صورت ممکن تشییع شد، هر کدام مسافر دیار خود شدند و شهید حسینعلی در روز شهادت امام جعفرصادق، در بهشهر مازندران به آغوش خانواده برگشت و قبر خالی از پیکر پاکش اینبار صاحب خانه داشت.

در مراسم تشییع پیکر این شهید، پدر بزرگوار او کرامتی از قبر خالی فرزندش گفت که به نقل از یکی از دوستانم که برای شرکت در یادواره شهدای به یکی از روستاهای بهشهر رفته بود نقل می‌کنم.

شهید حسینعلی بالویی

سمیرا خطیب‌زاده که خود دستی بر قلم دارد برایمان تعریف کرد که پدر این شهید بزرگوار در جمع مردم گفت: « روزی بر سر مزار فرزندم – قبری خالی که به عنوان یادمان شهید بعد از قطعیت شهادت ایشان توسط خانواده ساخته شده بود. - در گلزار شهدای بهشهر رفته بودم. دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشسته اند و به شدت گریه می کنند. رفتم نزدیک قبر و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این سنگ قبر پسر من است؛ اما در این قبر شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه می کنید. پسر من مفقود الجسد است. در ضمن من اصلا شما را نمی‌شناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند!.

خانمی که گریه می کرد در جواب من گفت:  فرزند مریضی دارم که از ناحیه دو پا فلج بود. دوا و درمان‌های ما نتیجه نداد و از سلامتی اش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده است و به او می‌گوید که از جایش بلند شود. پسرم در پاسخ جوان می‌گوید که من فلج هستم و قادر بر راه رفتن نیستم. جواب می‌گوید برخیز تو شفا یافته‌ای من شهید بالویی از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود.

من تمام گلزار شهدای شهرهای مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر( اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر شهید می‌گفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم زنده حقیقی است و براستی شهدا صاحب  حیاط طیبه اند دارند.»

شنیدن این روایت مرا به یاد این جمله از رهبر انقلاب انداخت که فرموده اند: « شهیدان امامزادگان عشقند» و از امامزادگان جز کرامت انتظاری نیست.

 



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 94/5/26 توسط منیره غلامی توکلی
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک