سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست
شروع فاز بیمارستانی سریال مهدی هاشمی

مجرمی با غده‌ای خطرناک، پای شکسته و مشکوک به پروستات!: رد مال نمی‌کنم

 سریال دادگاه مهدی هاشمی که الان باید او را - به جرم ایفای نقش محوری در فتنه 88 و برخی پرونده‌های مالی - زندانی بند 7 زندان اوین نامید، از دیروز تا به حال وارد فاز بیمارستانی شده و این درحالی است که فازهای قبلی در دادگاه‌، زد و بندهای سلولی، اعلام عدم تمکین از اجرای رد مال و ...  هر کدام به فاصله اندکی به اتمام رسیده است.

نقدی که بر این قسمت سریال وارد است، عدم هماهنگی بین فیلمنامه نویس، کارگردان، بازیگر و عوامل پشت صحنه است به طوری که آن را از یک ژانر اجتماعی – اقتصادی به یک ژانر طنز تبدیل کرده است.

در حالی که وحید ابوالمعالی در گفت‌وگو با ایسنا و باشگاه خبرنگاران جوان ضمن تأیید خبر بستری شدن مهدی هاشمی علت آن را وجود غده‌ای خطرناک در شکم نامبرده عنوان می‌کند و می‌گوید که وی، دیروز – دوشنبه – تحت عمل جراحی با بیهوشی کامل قرار گرفته و غده به طور کامل از بدن وی خارج شده است و منتظر جواب پاتالوژی هستیم، علیزاده طباطبایی وکیل مدافع دیگر مهدی هاشمی گفته که موکلش هفته گذشته در زمان ورزش در زندان دچار مصدومیت شده و به بیمارستان منتقل شده است.

در رد صحبت‌های طباطبایی، ابوالمعالی خبر می‌دهد که هفته گذشته موکلم از ناحیه پا دچار مصدومیت شد که با مداوای سرپایی به زندان بازگشت!

از سویی دیگر خبرگزاری میزان دیروز درباره علت بستری شدن مهدی هاشمی از قول یک منبع آگاه قضایی نوشت که پای مهدی هاشمی در بازی والیبال پیچ خورده است و مشکوک به شکستگی است. در هنگام مراجعه وی به درمانگاه بیمارستان زندان اوین، وی مستنداتی از یک بیماری پیشین ارائه و خواستار اعزام به بیمارستانی خارج از زندان می‌شود. با موافقت مقام قضایی با معاینه مهدی هاشمی در خارج از زندان وی به بیمارستانی منتقل و در معاینات مشکوک به ابتلا به بیماری پروستات تشخیص داده شد.

تا ایجا مهدی هاشمی که صبح روز دوشنبه کلکسیونی از امراض را با خود به همراه دارد با غده‌ای خطرناک در شکم، پایی آسیب دیده و احتمال عارضه پرستات وارد بیمارستان شده و عصر همان روز منتظر جواب پاتولوژی است!

چیزی که منتقدان این بخش از فیلم‌نامه بر آن نظر دارند، کپی‌برداری دو فاز بیمارستانی قبل و بعد از دادگاه است! ماجرا از این قرار است که 28 آبان سال 1391 رجانیوز از فضاسازی رسانه‌ای مدعی ناراحتی قلبی مهدی هاشمی برای توقف روند تحقیقات، آزادی و ناتمام ماندن پرونده مهدی هاشمی خبر می‌دهد و می‌گوید: یکی از کارکنان بیمارستان دی که مهدی هاشمی در آن بستری است به خبرنگار رجانیوز گفت: در حالی که مهدی هاشمی به بهانه بیماری قلبی در این بیمارستان بستری شده و قرار است در روز پنجشنبه تحت آنژیوگرافی قرار بگیرد، امروز علاوه بر غذای معمول بیمارستان که برای بیماران تهیه شده و طبق برنامه غذایی جوجه کباب بود، دو عدد دیزی چرب نیز که توسط همراهان وی تهیه شده بود، به عنوان غذای روزانه مصرف کرده است. این در حالی است که همراهان وی بسته‌های بزرگی از چیپس و پفک نیز برای او تهیه کرده اند تا به عنوان بیمار قلبی، یک روز پیش از آنژیوگرافی آنها را مصرف کند!

 به هر حال شاید این بار مهدی هاشمی در پس اعلام عدم تمکین از رأی دادگاه در رد مال و پرداخت جریمه نقدی به بهانه اینکه حکم صادرشده را قبول ندارد! دلش برای مادر و پدر و تک تک خانواده، تنگ شده است و اقسام بیماری‌ها را گرفته و همه به ویژه وکیلان خود را گیج کرده است که شکمش درد می‌کند، پرستات دارد و پایش در ورزش آسیب دیده است ... . به هر حال با توجه به این همه اخبار ضد و نقیض در بستری شدن یک مجرم می‌توان پیش‌بینی کرد که شاید مهدی هاشمی دچار هرسوانه شده است! که در این صورت هم باز باید جریمه نقدی و رد مال را بپردازد. شاید وی احساس کرده که نیاز به مرخصی دارد، شاید در محیط شلوغ نمی‌تواند فکر کند و نقشه بکشد و نیازمند به مکانی مجهز و با سرویس‌دهی مطلوب برای مشاوره گرفتن دارد، شاید و شاید... شاید هم بیمار است فقط از نوع هرسوانه.

و سوال مهم اینجاست آیا می‌شود از این قضیه بهره‌بردای سیاسی کرد و با عنوان اینکه پسر خانواده هاشمی در زندان است آن هم بدون تقصیر و بی گناه! و به چنین امراضی نیز مبتلا شده، آیا روا نیست که ملت به برادر و خواهرش رای دهند؟!

این خانواده مظلوم در هنگام بیماری فرزند نیز باید از او با یک گروهی از محافظان به ویژه یک محافظ در داخل اتاق، دیدار و ملاقات کنند... به هر حال در آخر کلام نمی‌دانم چرا به یاد این داستان افتادم که پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی کند، استاد گفت: «دم آهنگری را بدم» شاگرد مدتی ایستاده دمید، خسته شد؛ گفت: «استاد اجازه میدی بنشینم و بدمم؟» استاد گفت: «بنشین» باز مدتی دمید و خسته شد، گفت: «استاد! اجازه میدی دراز بکشم و بدمم.!» گفت: «دراز بکش و بدم»؛بعد از مدتی باز خسته شد؛ گفت: «استاد اجازه میدی بخوابم و بدمم؟» استاد گفت: «تو بدم، بمیر و بدم».

به قلم: منیره غلامی توکلی

انتهای پیام/غ



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 94/10/22 توسط منیره غلامی توکلی
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک