مادر شهید فتنه 88:"حسین نظر کرده امام زمان(عج) بود/ نذری که هر روز برای سلامتی اش ادا می کردم/دیدار با رهبرانقلاب دلم را آرام کرد/ سال 88 روز مادری متفاوت داشتم
رقیه زینعلی، مادر شهید حسین غلام کبیری است، نوجوان 18 ساله ای که لقب نخستین شهید فتنه را به خود اختصاص داده است. مادری که هنوز بعد از گذشت 7 سال از شهادت آخرین فرزند خود که به قول خودش « جانش به جان او بسته بود » هنوز با آوردن نامش، صدایش لرزان و چشمش خیس می شود.
بانوی مؤمنه و محجبه ای که دیدار با رهبری را تسلی خاطر خود می داند و می گوید: « وقتی، قاب عکس و مدرک قبولی حسین در دانشگاه را نشان مقام معظم رهبری دادم، در حالی که بر چادر من بوسه زدند، فرمودند دخترم فرزند شما در دانشگاه اصلی قبول شد و مقام خیلی بالایی نزد خداوند دارد، شهید شما در راه بصیرت مردم و حفظ نظام اسلامی به شهادت رسید و بدانید مقام این شهید حتی از برخی شهدای جنگ تحمیلی نیز بالاتر است .» حسین همیشه آرزو داشت که به دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی برود و بعد از شهادتش در دیدار با رهبر انقلاب، ایشان عکس او را به یادگار از من گرفتند.
فتنه 88 اگر برای ملت ایران یک امتحان الهی بود برای خانواده "غلام کبیری" امتحانی بزرگ تر بود آنها اسماعیل خود را به قربانگاه عشق به امام حسین علیه السلام فرستادند و فرزندشان نخستین شهید حماسه کبیر ملت ایران شد. نوجوانی که عاشق کربلا بود و به سفارش خودش به روی سنگ مزارش نوشتند: « من حسینم که شهید ره جانان شدهام/ من فدایی ره مکتب و قرآن شدهام/ دلم آرزوی کربلا بود ولیک/ آرزو بر دل و مهمان شهیدان شدهام»
من عاشق حسین و حسین عاشق اهل بیت علیه السلام بود
خانم زینعلی با تمام شباهت هایش به مادران شهدا در صبر، استقامت، ولایتمداری و مهربانی؛ تفاوتی عجیب با آنها دارد او دلی داغدار ، شکسته دارد، دلی که هم داغدار فرزندی نوجوان است و هم شکسته حکمی که قاتل او را تبرئه کرد.! او حق دارد که هر لحظه سران فتنه را در محکمه قلب مادرانه خود مسبب از دست دادن "حسین" اش بداند، فرزندی که عذرخواهی – نکرده - فتنه گران یک تار موی او را بر نمی گرداند.
وی در نشست « حماسه 9 دی، تجلی جهاد کبیر» که پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس به مناسبت بزرگداشت حماسه 9 دی برگزار کرده بود، در خصوص فرزندش می گوید: « ما ساکن شهرری هستیم، حسین فرزند آخرم بود و من بیش از اندازه او را دوست داشتم طوری که ما عاشق یکدیگر بودیم. حسین، بسیار مؤدب بود و در طول سنوات تحصیلش جزء بهترین دانش آموزان مدرسه محسوب می شد. هر بار به مدرسه می رفتیم می دیدیم نمراتش عالی است. علاوه بر درس و مشق خوب، ایمان قوی داشت، عاشق اهل بیت علیه السلام بود، اصلا من حسین را از اهل بیت علیهم السلام گرفتم، برای همین عاشق شهادت بود. او شهادت را در روز میلاد حضرت زهرا از مادر سادات عیدی گرفت.
حسین از ائمه اطهار علیهم السلام دارم/ نذری که 18 سال ادایش کردم
وی با گذری به روزهای اول تولد حسین می گوید: « وقتی حسین به دنیا آمد، من خیلی خوشحال بودم که پسر بزرگم " حبیب الله" صاحب بردار شده است، اما همان روزهای اول او مریض شد، رنگش زرد شده بود هر کاری کردیم پیش هر دکتری بردیمش و بالاخره دکترها گفتند: باید جراحی شود و دو ماهه در بیمارستان بستری شد؛ بیمه امام زمان (عج) و امام موسی بن جعفر(ع) کردمش. خودم در بیمارستان بودم و به بچه ها گفتم که به نیت سلامتی پسرم، هفت روضه موسی بن جعفر در خانه برپا کنند، هفتیمین روز روضه بود که خواب دیدم خانه ما خیلی شلوغ است و همه ذکر " یا موسی بن جعفر درد را دوا کن، حاجت روا کن" سر داده اند، ستون های خانه هم از این ذکر به کف خانه آمده و سرجایشان بر می گردند. دیدم در دست هر یک از خانم ها کاسه ای کاچی، آخرین جلسه را سفره موسی بن جعفر انداختم.
همان روزها دکتر آمد و گفت که این بچه خوب نمی شود او را بِبَرید و بیشتر از این اذیتش نکنید. همسرم حسین را در ملافه ای سفید پیچید و به خانه آورد. یک روز که به او نگاه می کردم رو به امام زمان (عج) کردم و گفتم آقا فرزندم را شفا بده، هر چه حسین من زنده است من برای شما صلوات می فرستم.
چند روزی که بعد از آوردن حسین از بیمارستان، گریه می کرد و ساکت نمی شد، من ناراحت به پلهوی او ضربه ای کوچک زدم که چرا اینقدر گریه می کنی مادر! که دیدم رنگش سیاه شد و نفسش بالا نیامد. خواهرهایش گفتند مادر! حسین را کشتی... از فردای آن روز رنگ بچه ام طبیعی شد و با دفع کردن تمام سمومی که در بدنش جمع شده بود حالش کاملا خوب شد! گویا آن ضربه کوچکی که من به پهلوی او زدم کار همان جراحی نکرده دکترها را برای بازگشت سلامتی حسین انجام داد! دکتر بیمارستان که از تغییر ناگهانی حال حسین بسیار متعجب شده بود از او عکسی گرفت تا به عنوان شفا یافته امام زمان (عج) به دیگر دیوار بخش بزند و به همکارانش نشان دهد.»
از آن روز به بعد دیگر حسین یک تب هم نکرد، راه رفتنش ممتاز، لباس پوشیدنش ممتاز، رفتار و حرکاتش ممتاز بود.. به او می گفتم حسین تا زمانی که من زنده ام نذر صلوات تو را می فرستم ، اگر من نبودم خودت این نذر را باید ادامه دهی و او به شوخی می گفت: « مامان را ببین! تو بمیری؛ عمراً .. من شاید.. »
دوشنبه ها در مدرسه خادم امام حسین علیه السلام بود
وی ادامه می دهد: 12 ساله بو که عضو بسیج مسجد حجتیه واقع در خیابان شهادت شد ، در بسیج هم خیلی فعال بود. از مدرسه که می آمد به حوزه می رفت. رشته تحصیلی حسین نقشه کشی ساختمان بود، چند روزی قبل از شهادتش خواهرش تلفنی مژده قبولی حسین در دانشگاه را به ما داد. او پسر محجوب و حزب اللهی بود، به یاد دارم یک بار تیشرتی آستین کوتاه برایش خریده بودم، یک روز در کشوی لباس هایش را باز کردم دیدم آن تیشرت از یقه تا پایین پاره شده است! پرسیدم مادر چرا این لباس را اینطوری کردی؟ گفت این کار را کردم که لباس آستین کوتاه نپوشم!
سال دوم دبیرستان بود که روزهای دو شنبه صبح زود یک ساعتی قبل از شروع کلاس های مدرسه از خانه بیرون می رفت، برای من سؤال بود که او کجا می رود؟ از خودش که پرسیدم به شوخی گفت: یک روز تعقیبم کن مامان!. بالاخره دو شنبه ای، پشت او را افتادم تا ببینم ساعت 6 صبح کجا می رود تا پشت در نمازخانه مدرسه او دنبالش رفتم و بعد به دفتر مدیر مدرسه رفتم و از او پرسیدم: آقای نعیمی، حسین ما سه شنبه ها برای کلاس فوق العاده به مدرسه می آید؟ گفت: نه! او تدارک زیارت عاشورا را می بیند، چای دم می کند، کتاب های ادعیه را پخش می کند و نمازخانه را تمیز ... » یک روز هم رفتم مدرسه که درسش را بپرسم، ناظمش گفت درسش عالی است؛ می خواستم به خانه برگردم که معاون مدرسه، فرستاد دنبال حسین. از ته راهرو که می آمد با آن قد بلند و محاسن زیبا و روپوش سفیدی که بر تن کرده بود ، خیلی زیبا شده بود. گفتم حسین مادر چقدر در این لباس خوشگل شدی به شوخی گفت: « ما اینیم دیگه» پرسیده مامان اینجا چه می کنی؟ گفتم آمده ام درست را بپرسم... همه معلم ها از او راضی بودند، وقتی هم که دانشگاه قبول شد در مدرسه بود که من با مدیر مدرسه تماس گرفتم و خبر قبولی اش را به او دادم، مدیر مدرسه گفت حسین بین 300 دانش آموز مدرسه قبول شده است.
مادر نخستین شهید فتنه 88 ادامه می دهد: آن روز حسین دیرتر به خانه آمد، بچه ام می خواسته با شیرینی به خانه بیاید چون پولی همراهش نبوده است منتظر خواهرش می شود تا پولی بگیرد و شیرینی قبولی اش در دانشگاه را بدهد به او گفتم که تلاشت را بکن که در دانشگاه ملی قبول شوی اما پدرش دور از چشم حسین با مبلغی که پس انداز کرده بودیم او را در دانشگاه آزاد ثبت نام کرد اما بچه ام شهید شد و به دانشگاه نرسید.
دو روز قبل از شهادت حضرت فاطمه(س) رخت عزا به تن می کرد
خانم زینعلی با اشاره به عشق و علاقه ای که فرزند شهیدش به حضرت فاطمه(س) داشت، می گوید اینکه دو روز قبل از شروع ایام فاطمیه لباس عزا بر تن می کرد و پای ثابت هیئت "پیروان شهدا" بود و همان سال شهادتش، بانی هیئت عزاداری حضرت زهرا(س) شد در منزل خودمان و تمام سیاهی ها و باندهایی را که برای عزای دختر پیامبر آورده بود برای مراسم شهادت خودش استفاده شد.
می گوید: یادم هست ایام فاطمیه بود و حسین دیرتر از معمول به خانه آمد، از او پرسیدم: تا حال کجا بودی؟ گفت سینه زنی داشتیم و بعد لباس را که باز کرد دیدم سینه اش به واسطه سینه زنی که کرده رنگ چادر مشکی من سیاه سیاه شده است، بعد از شهادتش هیأتی ها می گفتند: حسین دستان بلندی داشت وقتی برای سینه زدن بالا می آورد و بر سینه می کوبید، برایمان عبرت بود.
بعد از شهادتش هم هر وقت بر سر مزار او می رفتم، جوانانی را می دیدم که از نظر تیپ با او تفاوت داشتند، وقتی می پرسیدم شما حسین را می شناختید می گفتند: « حاج خانوم به ما نمیخورد که دوست حسین باشیم؟ وقتی حسین شهید شد ما نیز تغییر عقیده دادیم. میگفتند حسین آنقدر معرفت داشت که وقتی ما جایی ایستاده بودیم، به ما سلام میکرد و ما خجالت میکشیدیم.»
روز مادری متفاوت!
مادر معرفت حسین را با خاطره ای مسجل می کند اینکه در روز تولد حضرت زهرا(س) حسین این پا و آ پا می کند و دائم می گفته که صدقه انداختید؟ گویا خواب بدی دیده بود که برای خانواده تعریف نمی کرده و بالاخره هنگامی که همه دور سفر غذا نشسته بودند به مادرش می گوید: « مامان، ببخشید! من پول نداشتم تا برایت هدیه ای بخرم، ولی دانشگاه قبول شدم و از این به بعد سر کار می روم و کادو برایت می خرم و روز زن را به خواهر و زن برادرش تبریک گفت.»
ادامه دارد...