سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست

 - منیره غلامی توکلی - یکی از علل مهم و تأثیرگذار در افزایش آمار طلاق در کشور ما بحث بدپوششی زنان جامعه است که در زیرگروه مبحث کلان بی بندوباری و ولنگاری فرهنگی قرار می گیرد. بدپوشش بودن زنان که بالتبع بدحجابی آنها را نیز به دنبال دارد زایده تفکری است که نه تنها از آنها بخاطر آسیب های روحی- روانی که بر جنس مخالف خود وارد می کند، سلب مسئولیت می کند بلکه به نوعی زنان را در جنگی سخت علیه سایر هم جنسان خود و کیان خانواده، تجهیز کرده است.

  بیشتر بخوانید
لرزش چهارچوب خانواده در سیلاب بی بندوباری



تفکری که در توجیهی احمقانه در برابر مطالبه گری« چرایی بدپوششی و بدحجابی» با جملاتی نظیر « مردان چشمان شان را درویش کنند!» و « دلم می خواهد به تو چه؟» پاسخ گو است بار دیگر در برابر این سؤال قرار می گیرد که آیا به راستی، افراد در توجیه بی بندوباری خود می توانند بگویند: « به توجه»! یا «دلم می خواهد »؟. آیا افراد این حق را دارند که تحت عنوان آزادی، هنجارشکنی کنند و با نقض قانون پوشش، عفت عمومی را خدشه دار، سلامت روانی جامعه را تهدید و بنیان خانواده را متزلزل کنند؟
سیدهاشم میرلوحی در کتابی پیرامون همین موضوع می نویسد: « بشر، حیوان ناطق است، یعنی بخشی از وجودش را حیوانیت تشکیل می دهد و بخش دیگر که جنبه انسانی دارد با نشانه عقل وشعور مطرح می شود. در قسم دوم است که وجود اعتقادات دینی، دستورها و بایدها و نبایدهای دین، انسانیت او را به منصه ظهور می رساند و اجازه نمی دهد تا در بعد حیوانی بماند. به عبارت دیگر آنچه حُسن و قُبح آن را دین تأیید می کند، همان چیزی است که بخش انسانی انسان یعنی عقل نیز بر آن مُهر تأیید می زند و این همان چیزی است که حکومت های فاسد و ملعبه دست جهودان صهیونیست سعی می کنند آن را نابود کنند.»

وی در ادامه به بررسی روش های نابود کردن "دین" توسط دشمنان انسانیت می پردازد و می نویسند که دشمنان با« ایجاد شک و شبهه در اعتقادات و متزلزل کردن انسان در اعتقادات مذهبی، بایدها و نبایدهای انسانی را از او می گیرند و با تسلط بخش حیوانی او، حقیقتا او را به حیوان نزدیک می کنند تا بهتر بتوانند بر او تسلط یابند.»
یکی از مؤلفه های قدرت و پیشی گرفتن بخش حیوانی انسان، ولنگاری رفتاری اوست که نمود اولیه آن در انتخاب معاشران، طرز معاشرت و نوع پوشش و آرایش افراد برای حضور در جامعه دیده می شود که همگی از دایره هنجارها و عرف اجتماعی خارج هستند. بدون شک چنین جامعه ای بیمار است! جامعه بیمار را افرادی بیمار در خانواده هایی از هم گسیخته یا متزلزل تشکیل می دهد که پیونده های عاطفی در آنها کم رنگ شده و رواج بی بندوباری میل جوانان شان را به تشکیل زندگی مشترک کم کرده است!
آمریکا با رکود 45 درصدی تولد نوزادان نامشروع در سال، 5/1 میلیون سقط جنین در سال، ابتلای یک سوم مردم به بیماری های مقاربتی، نمونه ای قابل توجه در تسلط بُعد حیوانی و نبود اقبال و توجه به ابعاد انسانی بشر است.
در کشور ما نیز متأسفانه آمار طلاق سرسام آور بالا رفته است! وکلای دعاوی و روانشناسان؛ طبق گفته اکثریت غالب زوج های خواستار طلاق، « عدم رضایت جنسی » را عمده ترین دلیل برای جدایی می دانند! و این در حالی است که با نگاهی به ظاهر زن امروزی این سؤال پیش می آید که چگونه همسرش با داشتن چنین زن خوش هیکل، خوش صورت و طنازی باز هم « رضایت جنسی» ندارد؟!.
میتراخسروبیک کارشناس مسائل اجتماعی با بیان اینکه برخلاف تصور عامه که در معرض دید بودن جاذبه های جنسی زن باعث عادی سازی برای مردان می شود، گفت: این مسئله در دراز مدت، فقط « سطح تحریک پذیری » مردان را بالا می برد به نوعی که «آستانه رضایتمندی جنسی» او آنچنان بالا می رود که دیگر با دیدن بخشی از زیبایی های همسرش تحریک نمی شود و در این صورت مرد به همسر خود قانع نشده یا خواهان اشکال دیگر روابط جسنی می شود. روابط جنسی که می تواند خارج از محدوده شرعی ، عقلی و انسانی باشد.»

وی در ادامه، تنوع طلب شدن مردان، همجنس گرایی و ازدواج با حیوانات.. را از نتایج بالا رفتن سطح تحریک پذیری مردان بر می شمارد و می گوید: « این فکری غلط است که زنان با کم کردن زحمت حجاب، زندگی راحت تر و شادتری را برای خود رقم می زنند، چرا که در مسیر بی حجابی و بی بندوباری زحمت و رنج آنها برای حفظ امنیت، آرامش و نگهداشتن زندگی زناشویی شان بسیار بیشتر شده و باید هزینه های مادی و معنوی بیشتری برای رسیدن به آرامش بپردازند.»
حال اگر آزادی – بی بندوباری-زن در پوشش می توانست باعث آرامش او و به مرور زمان باعث کاهش غریزه جنسی مردان شود در جوامعی مانند آمریکا و کشورهای اروپایی همین غریزه جنسی طغیان نکرده و به شکل بحران اجتماعی و انسانی در نیامده بود.
1. افزایش روابط نامشروع، 2. از بین رفتن بنیان خانواده، 3. استفاده از زنان در تبلیغات و تجارت، 4. بالا بودن آمار تعرض و خشونت، 5.کاهش سن باروری، 6. افزایش فرزندان نامشروع و مادران تنها از مهم ترین بحران هایی است که جوامع غربی با آن دست و پنجه نرم می کنند.

گفتن این واقعیت بسیار تلخ و شرم آور است اما با نگاهی به بحران های موجود در کشورهای غربی( 6 مورد گفته شده در بالا) به راحتی می توان فهمید با شدت گرفتن نفوذ فرهنگ منحط غربی از طریق شبکه های ماهواره ای و محصولات اینترنتی با هدف حیازدایی از زنان و نابود کردن بنیان خانواده، برخی از آن بحران ها در جامعه ما نیز قابل لمس می باشد.
افزایش طلاق، از هم پاشیدگی خانواده به خاطر خیانت یکی از زوجین و استفاده از زنان برای تبلیغ و تجارت، از مهم ترین بحران های حوزه زنان و خانواده در جامعه امروز ما است.
انتهای پیام/*

 



نوشته شده در تاریخ شنبه 97/10/29 توسط منیره غلامی توکلی

« شهید شخصی است که از تمام زندگی خودش می گذرد تا پیمان خودش را با خداوند محکم تر کند و به روایتی سربازان امام زمان(عج) همین شهدا هستند؛ هر وقت که دلتان تنگ شد به بهشت زهرا(س) بروید و به مزار این همه شهید نگاه کنید، آن وقت هست که درد خودتان فراموش می شود.»
این جملات پر مغز، گزیده ای از صحبت های پاسدار حسین رقیب دوست است. او در خرداد 43 در تهران متولد شد و عمر کوتاه اما پُر ثمر خود را چنان در راه مبارزه با طاغوت، کمک به هم نوع و دفاع از حریم اسلام و وطن گذراند که در سن 18 سالگی به آرزوی دیرین خود یعنی؛ شهادت رسید.
وی خطاب به دوستان خود فرازی از نامه اش گفته است: « ای دوستان و ای خانواده عزیزم! نمی دانم که شما تا چه حد به این مسئله که دنیا کلاس امتحان است، پی برده اید! ولی من به این مسئله پی برده ام و نمی خواهم در این امتحن رفوزه بشوم و به همین دلیل برای رسیدن به لقاء الله، زحمات و رنج های زیادی کشیده ام و دردهای زیادی را تقبل کرده ام و حال به آرزوی خود رسیده ام – پس خوشحال باشید و راضی باشید به رضای خدا».
از تولد در جنوب تهران تا شهادت در غرب ایران
حوالی میدان قیام، خیابان "شهید رقیب دوست یا "باغ حاج محمدحسن"، مادری زندگی می کند که تمام افتخارش فرزند برومندی است که سال هاست قاب عکسش را در کنج خانه کنار گلدان های زیبای دست کار اصفهانی قرار داده است. این بانوی ارجمند که اصالت تهرانی دارد و از خانواده های متدین این پایتخت محسوب می شود تنها دل تنگی اش بعد از نبود فرزند، از دست دادن شوهری است که عاشقانه دوستش داشته اشت.
وقتی وارد منزل « بتول امامعلی» مادر شهید حسین رقیب دوست می شویم، مهربانانه پذیرای مان می شود و در کوتاه ترین زمان ممکن که ارتباط عاطفی و مادرانه زیبایی با ما برقرار می کند با نشان دادن عکس مرحوم "حاج حجت الله قریب دوست" می گوید: « رفتنش بسیار دلتنگم کرده است، فرزندم را در راه خدا دادم و راضی ام اما همسرم ...»

از ساکنان قدیمی محله "ری" هستند، می گوید که حسین، آخرین و عزیزترین فرزندم بود که او هم در همین محله بدنیا آمد. دوران کودکی اش مثل همه پسرها با شیطنت همراه بود اما بسیار شیرین و دل نشین. آغاز نوجوانی اش مصادف شده بود با تظاهرات مردمی علیه رژیم پهولی. کارش درست کردن کوکتل مولوتف و نوشتن شعار علیه شاه روی دیوار بود و اکثر وقت ها با سر و صورتی سیاه به خانه بر می گشت!.
پولتیک حسین برای مؤاخذه نشدن خواهرانش!
در ادامه خاطرات مادر، "معصومه رقیب دوست"، خواهر شهید با بیان خاطره ای از آن روزها، می گوید: « روزی تظاهرات به میدان بهارستان کشید، حسین هم همراه ما بود. مادرم با تحکم به ما گفت: مراقب خودتان باشید وای به حالتان اگر برای حسین اتفاقی بیفتد! وقتی حسین، متوجه دلنگرانی مادر و مسئولیتی که به ما سپرده بود شد، از ما جدا شد و مسیرش را عوض کرد تا در صورت هر گونه اتفاقی ما مؤاخذه نشویم.»
بتول خانم با اشاره به اینکه حسین دوران ابتدایی را در مدرسه "دانش" محله آب منگل گذراند وارد مقطع دبیرستان شد، گفت: او دبیرستان را تمام نکرد چون شور دیگری در سر داشت و دائما به این فکر بود که چطور می تواند خدمت بیشتری به اسلام و مسلمین کند. پسرم، خود را در قبال خون شهدا و مسئول می دانست و دقیقه ای آرام نمی گرفت.
وی ادامه می دهد: بعد از ترک تحصیل، در مغازه برادرش مشغول کار شد با آغاز تشکیل بسیج، جزء اولین افرادی بود که به فرمان امام خمینی (ره) در پایگاه بسیج مسجد " الزهراء " ثبت نام کرد و این شد آغاز فعالیت های هدفمند و بسیجی وار حسین تا جایی که حتی برای مبارزه با قاچاق چیان به شهرهای مختلف به ویژه زاهدان سفر کرد و مأموریت های محوله را جان و دل به پایان رسانید و در این مسیر بارها زخمی و مجروح به خانه بر می گشت.
جواب جالب حسین به پیشنهاد ازدواجش
"زهرا رقیب دوست" یکی دیگر از خواهران شهید با بیان اینکه علاقه من به برادرم، متفاوت با سایرین بود، می گوید: با شروع جنگ تحمیلی، حسین تصمیم رفتن گرفت، برای اعزام به جبهه بی تاب بود و روزشماری می کرد. یادم هست که مادرم به او گفت: طبقه بالای خانه را برایت مبله می کنم، بمان تا برایت زن بگیرم و زندگی تشکیل دهی.. و حسین با خنده و شوخی پاسخ می داد: « من زن نمی خواهیم، فقط حوری بهشت..! »
زهرا خانم می گوید: هر بار که زخمی به خانه بر می گشت، دلهره عجیبی داشتم اما اصلا فکرش را نمی کردیم که روزی به شهادت برسد. به یاد دارم که در عملیات بیت المقدس حضوری فعالانه داشت. بر اثر برخورد با لودر در پشت خاک ریز به شدت آسیب دیده بود. ابتدا در بیمارستان تبریز بستری اش می کنند و بعد به بیمارستان امیرالمؤنین تهران منتقل می شود.
او ادامه می دهد: برادرم بسیار صبور و با عزت نفس بود در طول مدت نقاحت که درد زیادی را تحمل می کرد نه اجازه می داد به او رسیدگی خاصی کنیم و نه از درد شکوه می کرد! فقط منتظر بود که زودتر به جبهه برگردد! هر بار که به او توصیه می کردند تا بهبود کامل به جبهه نرود، می گفت: « همان خدایی که جان مرا حفظ کرد اینبار هم خودش کمک می کند و نیرو می دهد ..»
در ادامه این دیدار معصومه خانم – خواهر شهید- با اشاره به شرکت برادرش در عملیات رمضان، می گوید: او در این عملیات هم رشادت های زیادی داشت، برادرم آر پی چی زن بود و توانسته بود چند تانک را منهدم و تعدادی از بعثیان را به درک واصل کند. حسین از این عملیات هم با دست مجروح به تهران بیمارستان مصطفی خمینی منتقل شد .
وی ادامه می دهد: چندین بار دستش را عمل جراحی کرد ولی در کوتاه ترین زمان ممکن با تظاهر به بهبودی از بیمارستان مرخص شد. دلیل کارش را هم خالی شدن تخت برای مجروحانی، عنوان می کرد که نیاز بیشتری به بستری شدن دارند.
خواهر شهید می گوید: حسین بعد از چندین عمل جراحی در حالی که هنوز بهبودی کامل پیدا نکرده بود، عازم جبهه های غرب شد، حال و هوای روحی اش به شدت تغییر کرده بود، به گفته همرزمانش، بیشتر اوقاتش را مشغول خواندن قرآن و رساله امام خمینی (ره) بود..هنگامی که در سنگر دعای کمیل و زیارت عاشورا می خواندند، حسین خاضعانه سر بر روی زمین می گذاشت و از خدا طلب آمرزش می کرد، حالت او به گونه ای بود که هیچگاه همسنگرانش نمی توانند، فراموش کنند.
دل گرفتگی عجیب برادر از خواهرش در روز آزادسازی خرمشهر
از معصومه خانم می خواهم که خاطره ای برای مان تعریف کند، می گوید: « اوایل خرداد 61 حسین از بیمارستان تازه مرخص شده بود. برای اینکه دلش را کمی شاد کنم، تمام چراغ های خانه را روشن کردم تا محیط از تاریکی خارج شود، همان وقت بود که تلویزیون خبر آزادسازی خرمشهر را پخش می کرد، متوجه شدم حسین آرام آرام گریه می کند، به طرفش رفتم و گفتم: حسین جان! چرا ناراحتی و غصه داری، گفت از دست شما! پرسیدم مگر چه کرده ایم که اینگونه آزرده خاطر شدی؟! گفت: جوانان وطن مثل گل پرپر می شوند و به خاک و خون می غلطند، آن وقت تو خانه را چلچراغ می کنی؟»
مادر شهید با شنیدن این خاطر از فرزندش، می گوید: ما وضعیت مالی خوبی داشتیم، پسر من در بیچارگی بزرگ نشده بود او زندگی مرفه و جانش را به فدای وطن و دین اسلام کرد، بسیار ساده زیست بود، مهربانی و مردمداری از عادت حسین بود، فعالیت های زیادی در مسجد الزهرا داشت و تا دیر وقت برای رسیدگی در امور بسیج و .. زحمت می کشید. از فقر و نداری مردم دلتنگ و ناراحت بود و همیشه در صدد برطرف کردن احتیاجات نیازمندان خودش اولین قدم را بر می داشت.
بتول خانم با اشاره به آخرین خداحافظی او با فرزندش می گوید: وقتی برای آخرین بار به جبهه اعزام می شد، در آغوشش گرفتم، سر او را به سینه چسباندم و زیرگلویش را بوسیدم و گفتم: مادر، الهی من فدای تو بشوم برو به سلامت.. این گونه دلم را فرزندم عازم جبهه کردم.
مادرشهید: برای شهادت پسرم در حضور مردم گریه نکردم
حاج خانم ادامه می دهد: وقتی خبر شهادتش را از طریق اقوام آن هم با خواندن نامش در لیست شهدایی که در روزنامه کیهان چاپ شده بود شنیدم، بنابر خواسته خودش و خواست قلبی خودم، در جمع مردم گریه نکردم. نه اینکه قلبم نسوخته باشد، نه اینکه داغ فرزند سخت نباشد، نه اینکه دلتنگ فرزندم نوجوانم نشده باشم، فقط بخاطر اینکه منافقین و ضد انقلاب را شاد نکنم و نگویند ببین از رفتن فرزندش به جبهه ناراحت و از شهادتش شکسته است.. به خواهرانش هم اجازه ندادم در خیابان شیون کنند، با دست زهرا خانم را نشان می دهد که وقتی پیکر برادرش را روی دست مردم دید، با گریه روی زمین نشست، چنان به پشتش کوبیدم که بلند شود و گفتم اینگونه در جلوی مردم گریه نکن! که بعدها گفت: مادر چرا من را کتک زدی ، پشتم درد گرفت!
از نحوه شهادت حسین می پرسم، یکی از خواهرها می گوید در عملیات مرساد به شهادت رسید بنابر گفته همرزمانش« .. قصد گرفتن تپه ای را داشتند، حسین داوطلبانه و با اصرار زیاد در آن حمله شرکت می کند و هنگامی که برای کمک رزمنده ای زخمی به سمتش می رود، در حال بست سر و دست او، مورد اصابت نارجنک صدامیان قرار گرفته و به شهادت رسید.»
در مواجهه با ضدانقلاب، استغفار کنید!
خانم امامعلی با بیان اینکه فرزندم 18 سال بیشتر نداشت اما انقلاب اسلامی، ظرفیت و بلندای روح او را مردانه کرده بود، می گوید: مردم کشور ما خون شهدا را با کم رنگ کردن ارزش های معنوی و انقلابی، پایمال نکنند. خانواده های شهدا وقتی برخی از مسائل را در سطح جامعه می بینند، آزرده خاطر می شوند.
لحظه خروجمان از خانه شهید رقیب دوست، از مادر شهید می خواهم، نصیحتی مادرانه را بدرقه راهمان کند می گوید: مراقب منافقین باشید، کاری نکنید که دشمنان انقلاب و منافین شاد شوند، اگر آنها چیزی می گویند که نمی توانید جواب شان را بدهید در دل استغفرالله بگویید.
انتهای پیام/*



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 97/10/25 توسط منیره غلامی توکلی

منیره غلامی توکلی - امروز میلاد حضرت زینب(س) و روز پرستار است. پرستاری به عنوان یکی از مشاغل سخت و در عین حال دارای بار معنوی بسیار در دین اسلام محسوب می شود و به دلیل اینکه در زمره کارهای مستحب اختیاری قرار دارد، نتایج معنوی را برای صاحبانش به ارمغان می آورد. در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است« سیزده زن در رکاب امام مهدی(ع)حضور خواهند داشت . . . زخمیان را درمان و از بیماران پرستاری می کنند » و پیامبراکرم(ص) فرموده اند: « هر کس برای بر آوردن نیاز بیماری بکوشد، چه آن را برآورده سازد و چه نسازد، مانند روزی که از مادرش زاده شد، از گناهانش پاک می شود.»

روز پرستار


اما همین شغل زیبا که به دلیل نیازمندی به کسب دانش، تجربه و مهارت، پرستار را در زمره میراث داران پیامبران قرار می دهد مورد کم توجهی و کم لطفی زیادی است به طوری که مقام معظم رهبری در این خصوص توصیه های مؤکدی داشته اند: «بایستی برای این شغل یک باب جداگانه و تازه‌ایی باز کنند. مسأله استخدام، مسأله آموزش در حین خدمت، استراحت دادن به قشر پرستار، موضوعاتی است که در ماهیت کار پرستاری اثر می گذارد. اگر نقش پرستار این قدر مهم است - که هست - پس پرستارِ خسته، پرستارِ از کار مانده، پرستارِ چند نوبتِ کاریِ پشت سر هم کار کرده‌ی از روی ناچاری، دیگر نمی‌تواند این نقش را ایفا کند. پرستاری که با دلزدگی و بی حوصلگی و خستگی بخواهد کار کند و راضی از کار خود نباشد، دیگر نمی تواند این نقش را ایفا کند. پرستار باید با نشاط، سرحال، آماده و شائق به خدمت، آشنای با معلوماتی که او را کمک میکند به خدمت، باشد و امکانات و مقدمات این مسائل را بایستی مسؤولان فراهم کنند.»
اما آنچه از گفته های پرستاران استنباط می شود، عدم رسیدگی کامل به رفع این مشکلات قشر است. هنوز پرستاران از ساعات کار طولانی، شیفت های در گردش، شیفت های شب پرکار، فعالیت ذهنی و بدنی شدید در ارتباط با تعداد بالای بیماران، واگذاری وظایف غیر حرفه ای به عهده پرستاران و کارهایی نظیر انتقال بیمار برای مشاوره، تصویر برداری، آزمایشات، اعزام و انتقال بیمار.. در سختی هستند.
از طرف دیگر، تأثیر تماس مداوم با بیماران و خانواده های آنها در بدترین مرحله زندگی، تحمل واکنش های پریشانی و پرخاشگری همراهان بیمار متوفی، کمبودهای دارویی و تجهیزاتی و دخالت افراد غیرم متخصص در قالب پرستاران خانگی یا پرستاران سالمندان.. فشارهای شدید روحی به پرستار وارد می کند.
پرستار به عنوان یک انسان، گاهی خود نیز دچار بیماری شده و قطعا محیط آلوده، فشارهای جسمی و روحی شراط را برای بروز بیماری های صعب العلاج و .. بیشتر می کند. در عین حال هستند پرستارانی که با وجود تن بیمار، همچنان عاشقانه از بیماران سایر خانواده ها پرستاری می کنند
.

خانم پرستار س.ع از پرستاران نمونه یکی از بیمارستان های ارتش است او سال هاست که با بیماری ام اس دست و پنجه نرم می کند اما در طول سه سال گذشته عنوان « پرستار نمونه » را به خود اختصاص داده است.
وی با بیان اینکه من بیشتر از وظایف تعیین شده ام کار می کنم، گفت: بیماری ام اس مدتی است که با من همراه است و بسیار در جسم و روح من تاثیر منفی گذاشته است اما این باعث نشده تا در حرفه پرستاری ذره ای کمبود برای بیماران بگذارم.
این پرستار گفت: با این بیماری ام تا حدودی کنار آمده ام و تا کنون، لحظه ای به خودم اجازه نداده ام که بیماری درونم به بیمار انتقال پیدا کند و این بیماری در محل کار من مخفی است و با عشق و شور و علاقه خدمت به بیماران را وظیف شرعی و عرفی خودم می‌‎دانم.
زنان پرستار، برای تشکیل خانواده، گذران دوره بارداری، انجام وظایف همسری و مادری دچار مشکلات و سختی های زیادی هستند و وقتی این را به وظایفی که هر انسان نسبت به مادر و پدر و سایر اعضای خانواده خود دارد، اضافه کنیم سختی کار پرستاری صد چندان می شود. کم بود وقت و خستگی ناشی از فعالیت های زیاد جسمی و درگیری روحی باعث شده است که پرستاران برای داشتن زندگی با درک بهتر با هم شغلان خود ازدواج کنند.
در مهدهای کودک معمولا مادران کارمند بعد از تمام شدن ساعت اداری، فرزندان شان را در آغوش گرفته و به خانه می برند اما فرزندان پرستاران وقتی با شیفت های طولانی مادر مواجه می شوند، باید به وسیله راننده آژانش یا یکی از اعضای خانواده به خانه ای که مادر در آن حضور ندارد وارد شوند! این کودکان در تمامی دوران تحصیل شرایطی مشابه با دوران مهد خود را سپری خواهند کرد!
بروز اختلافات خانوادگی مخصوصا اگر همسر فرد پرستار، همکار او نباشد یکی دیگر از مشکلات زنان و مردان پرستار است. اینکه مرد یا زن پرستار با شیفت های طولانی، در آمد کم، عدم امنیت شغلی و .. نمی تواند از منظر عاطفی، مادی و حتی روانی ( تفریحات و مسافرت ) به اندازه کافی در خدمت خانواده خود باشد مسیر اختلافات در زندگی زناشویی باز می شود.
به هر حال چندی پیش نیز خبر ایجاد رشته ای جدید تحت عنوان «مراقب سلامت»، حاشیه های شغل پرستاری را بیشتر کرد. نمایندگان پرستاری بر این عقیده اند، تربیت نیروهایی تحت عنوان مراقب سلامت، کار زائد و بیهوده ای است. دکتر اصغر دالوندی رئیس کل سازمان نظام پرستاری معتقد است: ایجاد رشته تربیت مراقب سلامت، موازی‌کاری با خدمات پرستاری است. زیرا، 80 درصد خدمات مراقب سلامت، همان خدماتی است که پرستاران انجام می دهند. لذا، چه معنی دارد که وقتی پرستار هست، ما مراقب سلامت تربیت کنیم.
محمد شریفی مقدم دبیرکل خانه پرستار، در واکنش به بروز مشکل برای جامعه پرستاری گفت: وزارت بهداشت به جای حل مشکلات پرستاران و رفع دغدغه های آنها، حاشیه های پرستاری را تشدید می کند. همین مسئله باعث شده پرستاری ایران روز به روز از پرستاری دنیا فاصله بگیرد و جذابیت های این حرفه کم رنگ تر شود.

انتهای پیام/*



نوشته شده در تاریخ شنبه 97/10/22 توسط منیره غلامی توکلی
بزرگ نمایی ازدواج کودک، خیانت به حوزه زنان/ مطالبات اصلی زنان زیر سایه توهمات فمینیست ها
 
موضوع ازدواج کودک در زمانی که مسائلی چون تأخیر در ازدواج، افزایش طلاق، گسترش همباشی ها و روابط فرازناشویی در جامعه مطرح است و زنان سرپرست خانوار در مضیقه زندگی می کنند، زنان کارمند از حداقل حمایت ها برای مرخصی زایمان برخوردار نیستند ...کارشکنی و خیانتی بزرگ در حوزه زنان و خانواده است.

 


منیره غلامی توکلی- با روی کار آمدن دولت یازدهم و سکان داری معاونت زنان و خانواده ریاست جمهوری به دست شهیندخت مولاوردی در سال 92 شاهد نمود و بروز هر چه بیشتر مسئله فمینیسم دولتی در کشور بودیم. دفتر معاونت زنان و خانواده ریاست جمهوری از آن به بعد شاهد گردهمایی تعدادی از چهره های شاخص در بحث فمینیسم بود که تلاش آنها برای تساوی حقوق زن و مرد با عنوان فریبنده عدالت جنسیتی کار را به اجرای خودسرانه سند 2030 کشاند.
غالب کردن مباحث جنجالی اما توخالی چون ورود زنان به ورزشگاه، آزادکردن دوچرخه سواری زنان در اماکن عمومی و پرداختن به بحث هایی نظیر ازدواج کودک، خروج زن بدون اذن همسر از کشور، زیر سوال بردن ولایت مرد در خانه، مصادیق نادرست از خشونت علیه زنان به جای مطالبات واقعی زنان کشور از دیگر تلاش های معاون زنان و خانواده ریاست جمهوری در راستای عملیاتی کردن برخی از تعهدات بین المللی بود که علاوه بر مغایرت آنها با قوانین اسلامی و فرهنگ کشو ما به خاطر بار حقوقی که برای کشورهای عضو به دنبال داشت حتی برخی از کشورهای غربی نیز به آنها نپیوسته بودند.
با تشکیل دولت دوازدهم و روی کار آمدن معصومه ابتکار به جای مولاوردی حال و هوای ابری این معاونت نه تنها آفتابی نشد بلکه برودت آزاردهنده تری یافت. به طوری که همچنان تلاش فمینیسم دولتی در پوسته بزک کرده «حمایت از حقوق زنان» آواز گوش خراشی را می ماند که هم خواننده و هم شنوده را آزار می دهد.

یکی از مواردی که مدعیان حمایت از حقوق زنان بر طبل آن می کوبند، تلاش برای بالابردن سن ازدواج در ایران است آن هم در شرایطی وجود یک میلیون و 297 هزار و 300 دختر 30 تا 50 ساله هرگز ازدواج نکرده در کشور که اگر به این آمار تعداد زنانی که بر اثر طلاق یا فوت شوهرانشان بی همسر شده اند را ضافه کنیم، حدود دو میلیون و 23 هزار زن 30 تا 50 سال بدون همسر در کشور وجود دارد! و در کنار این مسئله با بالا رفتن سن ازدواج شاهد 12 تا 15 میلیون نفر جوان مجرد رسیده به سن ازدواج هستیم.
با عنایت به حقایق موجود در جامعه پیرامون ازدیاد افراد بدون همسر یا هرگز ازدواج نکرده در یک اولویت بندی عجیب؛ چندی پیش طرح «افزایش حداقل سن ازدواج» که به «کودک‌همسری» معروف شده در کمسیون قضایی از طرف فراکسیون زنان در مجلس شورای اسلامی ارائه شد و نتوانست موافقت این کمسیون را جلب کند.
اکثریت موافقان این طرح را فعالین مدنی -شما بخوانید همان فمینیست ها!- تشکیل می دادند که قبلا در تصویب پروتکل اختیاری کنواسیون حقوق کودک به دنبال بالا بردن سن کودکی در ایران تا 18 سال بودند! و در برابر رد شدن این طرح موضع گیری های عجیبی از خود نشان دادند که نوعی گروکشی محسوب می شود! مانند معصومه ابتکار که حق ازدواج دختر 13 ساله را با حق رأی و طلاق برابر کرده! یا شهناز سجادی که بدون دقت در شرایط زندگی، فرهنگی و اجتماعی دخترانی که در سن پایین ت پر ازدواج می کنند از اعضای کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس پرسیده« کدام یک اجازه ازدواج کودکان خود را می دهند؟!.
طیبه سیاووشی نیز با اذعان به اینکه ایرادات فقهی و شرعی به این طرح وارد شده؛ همین ایرادات را خلاف شرع دانسته! و گفته: «بیشترین موانع از طرف برخی از زنان جامعه اعمال شده است.» باید از وی پرسید این چطور آماده کردن یک طرح برای دفاع از حقوق زنان است که نمی تواند بخشی قدرتمند در سیاست گذاری زنان را به گونه ای اغنا کند که به آن رأی مثبت ندهند؟ و شما را از زحمت دست به دامان نهادهای مدنی یا همان سمن هایی که در نحوه زایش قارچ مانندشان حرف و حدیث های بسیاری وجود دارد – اینکه فمینیسم دولتی مادرخوانده بخش قابل توجهی از سمن های حوزه زنان است- ، خلاص کند .

اما در کنار تمام این هوچی گری ها، سخنگوی کمیسیون قضایی مجلس درباره علت طرح «افزایش حداقل سن ازدواج نظرات قابل تأملی دارد،حسن نوروزی گفته: از نظر ما ایراداتی به طرح ارائه شده وجود دارد چرا که بسیاری از معیارهای مطرح شده در این طرح قابل قبول نیست. از نظر نمایندگان در کمیسیون حقوقی دختر 15 ساله کودک محسوب نمی شود و برحسب سنجش توانایی ها و ویژگی ها قابلیت ازدواج را دارد.
وی توضیح داده است: بحث ما این است که دختری که پدر ندارد و مشکل دارد اگر با یک جوان 17 ساله ازدواج کند مشکلی ندارد و نمی توانیم به خاطر این موضوع دختر یا پسر را زندانی کنیم.اگر یک دختر مثلا در منطقه‌ای چون سیستان و بلوچستان کسی را نداشته باشد و گرسنه باشد برای وی تشکیل خانواده بدهیم بهتر از این است که وی را به پاکستان بفرستیم.
به هر حال موضوع ازدواج کودک و هیاهوهای مطبوعاتی و .. بر سر آن در زمانی که مسائلی چون تأخیر در ازدواج تا مرز میانسالی را داریم، طلاق آن هم با پیشوند زودهنگام به عنوان یک پدیده نامبارک در جامعه وجود دارد، بحث همباشی ها و روابط فرازناشویی در جامعه مطرح شده است و زنان سرپرست خانوار در مضیقه زندگی می کنند، زنان کارمند از حداقل حمایت ها برای مرخصی زایمان برخوردار نیستند ... یک بی سلیقگی محسوب نمی شود بلکه کارشکنی و خیانتی بزرگ در حوزه زنان و خانواده است.
خیانتی زشت و غیرقابل بخشش که طعم بدترش از این جهت است که در زرورق « حمایت از حقوق زنان » با رنگ و لعاب فمینیستی به خورد زنان ایران اسلامی داده می شود. هر چند این دست اقدامات تشریفاتی و مغایر با نیازهای اصلی جامعه زنان کشورمان در زمینه های مختلف شکست هایی پشت سر هم برای صاحبانش به همراه داشته است اما این سوال را مطرح می کند که « چه تعهدی معاونت زنان و خانواده ریاست جمهوری و همدستان ایشان را مجبور به تلاش بیشتر در این راستا می کند؟آیا این بار در دولت تدبیر و امید باید به دنبال اسرار نگوی دولت زنانی باشیم که با جامعه زنان صداقت نداشته و عملکردشان شفاف سازی نشده است و گرد ناامیدی را بر رخساره دختران جوان و زنان و مادران این مرز و بوم می پاشند؟!
انتهای پیام/ *


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 97/10/19 توسط منیره غلامی توکلی
پاسداری که در سالروز تولدش به شهادت رسید
مادر شهید آزادگر:صبری خدایی، آرام بخش دل های مادران شهداست

خواهرشهید آزادگر می گوید:« مادرم به برادرم علاقه شدیدی داشت،اغراق نمی کنم« مادر اگر حق انتخاب داشت، همه فرزندانش را می داد تا محمد را داشته باشد، نمی دانم این سال ها چگونه غم فراغش را تحمل کرده است.» که حاج خانم می گوید: « صبری که خدا داده».

مادرشهید آزارگر

منیره غلامی توکلی- محله آبشار تهران واقع در خیابان هفده شهریور یکی از محله های قدیمی و باصفای پایتخت است. صفایی که نه بخاطر وجود پاساژها و فروشگاه های بزرگ و رنگارنگ است و نه بخاطر ساختمان های مدرن و نوساز آن. این خیابان برندی منحصر به فرد دارد و آن هم شهیدپرور بودن خانواده های ساکن آن است. وارد خیابان اصلی که می شوی کوچه های باریک و بلند با ساختمان های قدیمی و مغازه هایی که هنوز کره کره های سنتی دارند، پرنده ذهنت را در سال های خوش نچندان به پرواز وا می دارد.
اسم خیابان آبشار، وجه تسمیه ای زیبا در ذهنم ایجاد می کند، اینجا خانواده شهدا چنان در همسایگی هم منزل دارند و محله را عطر حضور خدا و سرسبزی ایمان پُر کرده است که گویی آبشاری از صداقت، مهربانی و معنویت در آن جریان دارد.
استقبال متفاوت مادر شهید : دو سال است که منتظر آمدتان تان هستم
اینبار قرار است، به منزل شهید "محمدرضا آزادگر" از شهدای پاسدارهشت سال دفاع مقدس برویم. به خیالم با دقایقی تأخیر وارد منزل شهید می شویم و فریده خانم آزادگر به پیشوازمان می آید. بالای اتاق، "کبری خانم انصاری همدانی" روی تخت نشسته است تا چشمش به ما می افتد، می گوید: « خوش آمدید، قدم به چشم های من گذاشتید، عزیزانم دو سال است که منتظرتان هستم.» می شکنم! نمی دانستم چه بگویم، غافگیر شدم، دنبال بهانه ای برای چند دقیقه تأخیرمان می گشتم! متوجه می شود که غافلگیرمان کرده است با طنزی صمیمی ادامه می دهد: « نو که آمد به بازار کهنه شود، دل آزار. شهدای مدافع حرم و شهدای تفحص که می آیند ما قدیمی ها را فراموش می کنید.»
رویش را می بوسم و جای توجیه نداریم، می گویم: « شما زیباترین و مهربان ترین مادر شهیدی هستید که دیده ام، حتما ما را می بخشی.»
کبری خانم، خوش صحبت است بعد از تعارفات و تعاملات مرسوم در این مهمانی ها تا ضبط مرا می بیند صدایش را صاف می کند و از معرفی خودش شروع می کند. « سال 1315 در تهران به دنیا آمدم تا کلاس دوم دبستان درس خواندم، اصالت مادر و پدرم همدانی است. 17-16 ساله بودم که حسین آقا -پدرشهید- به خواستگاری ام آمد. خوابی دیدم و با تعبیر زیبایی که مادرم کرد، دست از مخالفت برداشته و با آقای آزادگر ازدواج کردم. در ابتدا زندگی مشترک، ساکن منطقه 15 پشت پارک ولیعصر بودیم، محمدرضا همانجا به دنیا آمد.
پای ثابت شرکت در تظاهرات علیه رژیم پهلوی بودم
همسرم در کار مصالح ساختمان بود، وضع معیشتی بدی نداشتیم. حسین آقا اگر چه سواد نداشت اما مردی فهیم، جهان دیده، با خدا، مهربان، مردمدار و خانواده دوست بود. بچه ها یکی یکی به دنیا آمدند و بزرگ شدن. محمدرضا هم 20 بهمن 1341 به دنیا آمد در همین سال ها هم مبارزات انقلابی مردم، علیه رژیم شاهنشاهی، شروع شده بود.
سال های آخر مبارزات علیه حکومت شاهی، من و چند خانواده دیگر از صبح، غذای ساده ای درست می کردیم و به صفوف تظاهر کنندگان می پیوستیم. آن زمان جوان بودم و شجاعت خصلت جوانی است آنقدر مبارزه کردیم تا با رهبری امام خمینی(ره) و به برکت خون شهدا پیروز شدیم.
گرفتن دیپلم، تنها شرطم برای رفتن محمد به جبهه بود
محمدرضا، سال های اول دبیرستان را می خواند که انقلاب اسلامی پیروز شد. ما هنوز ساکن همان محله بودیم که وارد گروه های مردمی و سازندگی شد. هنوز دیپلم نگرفته بود که صدام به ایران حمله کرد. از همان ابتدا آهنگ رفتن به جبهه سر داد. گفتم تنها شرط من برای رفتنت به جبهه، گرفتن دیپلم است. دیپلمش را که گرفت به عضویت سپاه پاسداران در آمد و به جبهه اعزام شد و در سالروز تولدش یعنی 21 بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.
به اینجای قصه شهادت محمدرضا می رسیم، خواهر شهید وارد صحبت می شود و می گوید: « مادرم به برادرم علاقه شدیدی داشت، اغراق نمی کنم« مادر اگر حق انتخاب داشت، همه فرزندانش را می داد تا محمدرضا را داشته باشد، نمی دانم این سال ها چگونه غم فراغ او را تحمل کرده است.» که حاج خانم می گوید: « صبری که خدا داده و لاغیر »
خواهر شهید: محمد دوست داشتنی ترین فرزند مادرم بود
فریده خانم آزادگر ادامه می دهد: محمدرضا، دوست داشتنی ترین فرزند مادرم بود. نه تنها مادر بلکه همه خواهر و برادرها او را طور دیگری دوست داشتیم این علاقه حتی به نوه ها هم سرایت کرده بود. با بچه ها ارتباط بسیار خوبی داشت، ساعات فراغتش را با کودکان می گذراند.
خواهر شهید در حالیکه نگاه پرمهری به عکس برادر می کند، ادامه می دهد: برادم به نماز اول وقت اهمیت خاصی می داد، از نمازگزاران و فعالان مسجد نبوی بود. همه محل دوستش داشتند حتی کسانی که در خط فکری او نبودند، بعد از گذشت سال ها از شهادتش، هنوز در منزل ما رفت و آمد دارند.
خواهر شهید: حجاب، مهم ترین سفارش برادرم به خواهرانش بود
خانم آزادگر که بخاطر پرستاری از مادر ساکن منزل او شده است، از ما پذیرایی می کند و با پوست کندن میوه شرمسارترمان می کند در همان حال، می گوید: برادرم به امام خمینی، علاقه عجیبی داشت درتمام نامه ها و وصیت نامه اش از حمایت ولایت فقیه گفته است. او در زمان خودش بصیرت خاصی داشت و گویی الان دنیا را می دید. سفارش او به خواهرانش مسئله حجاب بود.
مادرشهید: هیچ کمکی از بنیاد شهید قبول نکردم
از مادر شهید می پرسم چند سال است که ساکن این محله شده اید؟ می گوید: پنج - شش سالی بعد از شهادت پسرم، همسرم فوت شد. وضعیت مالی مان بهم ریخت و چند سالی ساکن شهرستان " ایوانکی" شدیم. روزگار گاهی سخت می گیرد اما وقتی از بنیاد شهید به دیدنمان می آمدند، هیچ کمک مالی را قبول نمی کردم و هنوزهم قبول نمی کنم، جز حقوق پسر شهیدم دریافتی ندارم. مدتی با دخترم زندگی کردم بعد هم با خرید این خانه، شانزده – هفده سالی هست که ساکن محله آبشار شده ایم.
دلم نمی آید از کبری خانم بخواهم خاطره ای از فرزند شهیدش برای مان بگوید، مادران شهدا به اینجای صحبت که می رسند اشک می ریزند و این رسم مهمان شدن نیست! از خواهر شهید می خواهم برای مان خاطره ای نقل کند.
خواهر شهید: مادرم، دوست داشت، عروسی محمد را ببیند
فریده خانم می گوید: مادر خیلی دلش می خواست که محمدرضا ازدواج کند، وقتی من این موضوع را با او مطرح کردم، گفت: « آبجی جان، الان یک شرایطی هست که من هیچ وقت نمی توانم، ذهنم را برای خودم بگذارم؛ الان بهبوبه جنگ است.» یادم هست که مادرم با اشتیاق می گفت: « یکی از اتاق ها را برایت آماده می کنم، پرده می زنم وفرش می کنم .. دست دختری را بگیر و با هم زندگی کنید.» برادرم جواب قابل تأملی داد و گفت: « مادر!وسایلت را از آن اتاق جمع کن! دوستم، زنش را عقد کرده است و پول پیش برای اجازه خانه ندارد، او بیاید در این اتاق زندگی کند. من خیال ازدواج کردن ندارم.»
حال و هوای منزل شهدا، دل را اسیر خود می کند و خانه شهید محمدرضا آزادگر نیز چنین است برای اینکه صاحب خانه را بیشتر خسته نکنیم می پرسم، حاج خانم چگونه خبر شهادت پسرتان را آوردند؟ می گوید: خوابی دیدم و خودم تعبیر کردم که پسرم شهید شده است و چند روز بعد خبر شهادتش را به همسرم و دامادم دادند او را در قطعه 28 شهدا دفن کردیم.
مادر شهید: بدحجابی دل خانواده شهدا را می شکند
لحظه خداحافظی می گویم ما را به نصیحتی مادرانه مهمان کنید، لبخندی می زند و می گوید: « به مادر و پدرها می گویم که مراقب فرزندان شان باشند، زمانه از نظر فرهنگی وضعیت خوبی ندارد. از دخترهای زیبا و جوان می خواهم که حجاب شان را حفظ کنند، دل خانواده شهدا با دیدن بدحجابی ها می شکند! مراقب انقلاب باشید و از حمایت ولایت فقیه که اصل ماندگاری انقلاب است حمایت کنیم. »
انتهای پیام/*


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 97/10/19 توسط منیره غلامی توکلی
   1   2      >
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک