سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست

12 بهمن ماه سال 1365 رژیم بعث عراق در حرکتی مذبوحانه و ضدبشری ، طی اعلام قبلی در رادیوهای بیگانه دبیرستان دخترانه زینبیه شهرستان میانه از توابع استان آذربایجان شرقی را که در امداد و کمک رسانی به مناطق علمیاتی نامی پرآوازه میان رزمندگان اسلام داشتند از روی بغض و کینه بمباران کرد و طی آن 38 دانش آموز این مدرسه به شهادت رسیدند .
دبیرستان دخترانه زینبیه / میانه
از میان شهدای این مدرسه می توان به ایران قربانی که از او دست نوشته های بسیار زیبایی باقی مانده اشاره کرد : دوستان شهید ایران باقری از شجاعت و ایمان او چنان یاد می کنند که گویی این دختر دانش آموز در پشت سنگرهای علم و دانش به دنبال شهادت بوده و موشک های رژیم بعثی فقط سفیری برای لبیک باری تعال به خواست این دختر نوجوان بوده است .
دوستان شهید ایران قربانی تعریف می کنند که : وقتی برای اهدا خون به مرکز اهدای خون مراجعه کرده بودیم ، از ایران به خاطر کم بودن وزنش خون نگرفتند او که به شدت ناراحت شده بود بعد از دقایقی بار دیگر بازگشت روی ترازو رفت، در کمال تعجب وزن ایران به میزان مناسب رسیده بود ، بعد از اهدای خون متوجه شدیم که شهید ایران قربانی جیب های خود را از سنگ پر کرده بود تا وزنش را بالا برده و بتواند خون اهدا کند .
این شهید بزرگوار در یکی از دست نوشته هایش خطاب به خداوند گفت است :
« .. پس دنیا که اینقدر فانی است چه بهتر که با سعادت و با شهادت رفت »
خداوندا! از چه چیز سخن به میان بیاورم ؛ از دنیا که برای آن کسانی که او را می شناسند لذتی دیگری دارد و برای فریب خوردگان دنیا چگونه ، باید درباره شان فکری کرد .
خدایا تو ما را آفریدی و برای ما فکر و اندیشه دادی تا خوب بیندیشیم و راه راست زندگی را بشناسیم ولی با این همه موهبت ها که به ما عطا فرمودی باز هم جمعی غفلت زده  در هوس های خویش غرق شدند و لبریز از خود خواهی ها ، ستم ها کردند. ای مولای من و ای پادشاه عالم تو ما را آفریدی تا درباره این دنیای هستی بخش فکر کنیم و به وجود تو پی ببریم و شکر گذار نعمت های خوب تو باشیم ولی افسوس عده ای از این نعمت ها ی خوی و قشنگ تو خوردند و آشامیدند و در باغهای آفریده ی تو به گردش پرداختند و بجای شکر به درگاهت براثر ناز پروری به گمراهی کشیده شدند . خدایا یاریمان کن دنیا را آنطور که تو از ما خواسته ای بشناسیم و هرگز فریب زر و زیورهای او را نخوریم .
راستی خواهران ! اگر ما چند دقیقه ای بنشینیم و تفکر کنیم درباره دنیا، این دنیا چه ارزشی دارد ؟ این دنیا دنیای فریب است . دنیا نعمت های هوی و هوسها، دنیای شیرینی های زودگذر زندگی ، دنیای خوردن و خوابیدن ، دنیای پوشیدن و خوشگذرانی کردن .. البته اینها را که گفتم برای آن کسانی است که هنوز در خواب عمیق و دراز به سر می برند و غرق در هوی و هوس های زودگذر زندگی...
و اما برای آنها که خدای خود را شناخته اند دنیا لذتی دیگر دارد و آنها همیشه عاشقند و روزی هم می رسد که به عشق مورد نظر خود نائل می آیند . واقعا هدف خداوند از آفرینش انسان چیست ، جز  آزمایش کردن آنها ، چرا که این دنیا بی ارزش است و غیر از این دنیا دنیای دیگری است و آن دنبا دنیای فریب خوردگان این دنیاست و انجا جایگاه ابدی انسان ها.
بلی ؛ پس این دنیا که اینقدر بی ارزش است و روزی خواهد رسید که در گوری تاریک خواهیم خفت و با خزندگان زیر زمینی همنشین و پوستمان غذای حشرات ! پس چه بهتر است از امروز بیدار شویم و در این کوتاه عمر و زندگی خود کاری را انجام دهیم که همیشه هم در این دنیا برای نسل های آینده زنده باشیم و هم در آن دنیا با نمره عالی به محشر وارد شویم و جاوید و سربلند در پیش خدا .........
و در فرازی دیگر آورده است : پس ای خدای من! چگونه درد این قلب آتش گرفته ام را برایت بازگو کنم ، خدایا چگونه وصیتی کنم که بعد از مرگم برای همه مفید باشد تنها وصیتی که بیشتر در قلبم لانه کرده است ؛ می توانم بگویم که :

- دلم می خواست شمعی باشم و در تاریکی ها روشنایی بخشم
- دلم می خواست کوهی باشم و در مقابل کاخی بایستم
- دلم می خواست آزادی باشم و ققس ها را بشکنم
- دلم  می خواست خون با شم و تشکیل دریا دهم
- دلم می خواست گلوله باشم و سینه خصم را بشکافم
-دلم می خواست فریاد باشم و جهان را با فریادم پر سازم
دلم می خواست الگو باشم و نمونه ، نمونه مقاومت در راه خدا و همیشه دلم می خواست گریه باشم تا برای دردمندان بگریم .

اما ای خدایم در همه حال به یادم باش که در همه حال به یاد تو خواهم بود ؛ خدیا ! خدایا ! خدایا ! زنده باد اسلام ، نابود باد شرق و غرب

 ...و حال ما برای شهید ایران قربانی می نویسم : خدا حرفها و خواست های تو را شنید و اینک تو الگویی برای تمام دانش آموزان و دختران ایران هستی ، راه را درست انتخاب کردی و چون شمع در برابر تاریکی ها روشنایی بخشی و خوب توانستی زندان و ققس تن را شکسته و آزادانه به ملکوت پرواز کنی و هر آن نام تو و یاد تو چون گلوله ای سرخ بر جان و پیکره استکبار می نشیند و فریاد بلند اسلام خواهی و حمایت تو از مظلومان و ستم دیدگان در حنجره تاریخ باقی مانده است .



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/11/1 توسط منیره غلامی توکلی

قلمدون : شهید سیده طاهره هاشمی را می شناسید ؟ *شهید شاخص سال آینده از خطه شمال کشور است
بسیج جامعه زنان کشور هر سال یکی از هفت هزار شهید زن کشورمان را که در طول مبارزات انقلابی مردم ایران و یا در هشت سال دفاع مقدس به فیض شهادت نائل آمده اند به عنوان شهید شاخص معرفی می کند . نوع زندگی و سیره عملی و نظری  این شهدای عزیز که از قشرهای مختلف زنان کشورمان از بین معلمان ، دانش آموزان ،‌ پرستاران و پزشکان و .... از اقصی نقاط کشورمان انتتخاب می شوند ، می تواند رهروری شایسته برای نسل امروز  در راه رسیدن به قله سعادت و پیشرفت باشد .در سال های اخیر شهید مریم فرهانیان که به نظر عارفه ای در خور تحسین و ستایش بود و نسرین افضل که معلمی و مجاهدت را در کنار هم معنا بخشیده بود و شیر بچه ی غیور کردستان ستاره درخشان غیرت و همیت "‌ ناهید فاتحی کرجو " به جامعه بانوان معرفی شدند و برای سال 1392 هم شهید سیده طاهره هاشمی معرفی خواهد شد .دختری نوجوان که در 14سالکی در درگیری‌های خونین میان گروهک‌های کمونیستی علیه مردم و انقلاب،‌در شهرستان آمل به درجه والای شهادت نائل آمد .
مینو اصلانی مسئول بسیج جامعه زنان کشور در این باره می گوید : با بررسی های  صورت گرفته در نحوه زندگی و نوع شهادت شهدای زن ،  از میان هفت هزار شهید زن ؛ دختر نوجوان آملی ، شهید سیده طاهره هاشمی به عنوان شهید زن شاخص سال 1392 انتخاب شد.  .وی در درگیری‌های خونین میان گروهک‌های کمونیستی علیه مردم و انقلاب،‌ در شهرستان آمل به درجه والای شهادت نائل  آمده است.
شهید سیده طاهره هاشمی / شهید شاخص سال 92

سیده طاهره هاشمی در یکم خرداد سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید آباد ( شهربانو محله ) و در خانواده‌ای متدین، مذهبی و طرفدار انقلاب به دنیا آمد و تحت تربیت پدر و مادری بزرگوار که هر دو از سادات منطقه‌ی هزار جریب ساری بودند، رشد و پرورش یافت.
وی از کودکی با قرآن، نهج‌البلاغه و سایر کتب روایی شیعی انس و الفت پیدا کرد و به دلیل جو فرهنگی و مذهبی خانواده روح تشنه‌اش با عمیق‌ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد.
او دختری مهربان، دلسوز و دانش‌آموزی نمونه و موفق و درسخوان بود. هرگز در ادای تکالیف واجب دینی، کوتاهی نمی‌کرد و مستحبات را تا جایی که می‌توانست، به جا می‌آورد. در کارهای هنری چون خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیه‌ روزنامه دیواری و نیز اداره‌ی برنامه‌های فرهنگی مدرسه بسیار موفق بود و بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، اجتماعی و حرکت‌های سیاسی مدرسه بر عهده‌ او بود. در برخورد با دانش‌آموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهک‌های منحرف قرار گرفته بودند، بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی، آن‌ها را به خود جذب می‌کرد.
و سرانجام در غروب روز ششم بهمن‌ سال 1360 در حالی که 14بهار بیشتر از عمر کوتاهش نمی‌گذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر شتافته بود ، در درگیری خونین گروهک‌های معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با اصابت دو گلوله به فیض شهادت رسید .


**********************************************

وحال انشایی از این دختر نوجوان که به پیشنهاد معلم باید خطاب به یک دوست نوشته می شد و شهید سیده طاهره هاشمی در طرحی ابتکاری در قالب نامه ای به یک دوست امدادگر و رزمنده فرضی نگاشته شده است. او در این نامه پیامی را نیز خطاب به رئیس جمهور وقت ایالات متحده گوشزد نموده است :

به نام خدا

نامه ای می نویسم برای تو دوست در جنگم ، ای دوست جان بر کفم ، ای دوست شریفم . نامه ای که شاید از آن کوه مشکلات که بر سرت فرود آمده است بکاهد . هر چند که این نامه برایت سودی ندارد . برای تویی که در سنگر به مداوای مجروحان جنگ اعم از ایرانی و یا غیر ایرانی می پردازی . من این نامه را در حقیقت برای دوستانم می بایست می نوشتم اما روزگار را چه دیدی باید نوشت برای تو که حتی یک لحظه شاید نتوانی به این نامه نظری بیفکنی ، چون مجروحان در جلویت صف کشیده و رگبار مسلسل و توپ و نارنجک بر بالای سرت در پروازند .

ای کاش می توانستم با تو به جبهه آیم و مسلسل ها را در آغوش گیرم ، اما می دانم که چه خواهی گفت ، بله من سنگر دیگری دارم و سنگرم را همچون تو حفظ خواهم کرد ، همچون تو که که با وسایل اولیه بسیار کم و غذای اندک در خط مقدم جبهه ای . شاید بر من عیب بگیری که چرا به آگاهی دوستان و همشهریانم نمی پردازم . می دانم اما آگاهی دادن به کدامین مردم؟ به مردم جان بر کف شهرم ! نه می دانم که نمی گویی ! زیرا باید به اشخاصی آگاهی داد که چشم ها و را بسته و گوش ها را پنبه نموده و به شعار دادن در سر چهار راه ها مشغولند . شعار مرگ بر آمریکایی که معنی آن سازش با آمریکاست! می گویند که باید در این جنگ ، حق با باطل سازش کند . باید میانجی گری را پذیرفت و ملتی را که بیست سال زیر ستم بعثیان بود تنها گذاشت . آنها با شایعه سازی می خواهند مردم را گول بزنند ، اما قرآن دستور داد برای شایعه سازان قتل و اسیری و لعنت است . می دانم که تو تنها برای ملت ایران نمی جنگی بلکه برای ملت عراق هم می جنگی و ملت جان بر کف و شهید داده ما و عراق پشتیبان تو هستند . اگر تو شهید بشوی صدها نفر بعد از تو می آیند و سنگرت را حفظ خواهند کرد . ملتی که برای هر قطعه از این میهن خون ها فدا کرد ، دیگر سازش با نوکران آمریکا و شوروی این دشمنان اسلام را جایز نمی داند. می دانم که تو تا آخرین قطره قطره خون خواهی جنگید ، زیرا تو فرزند خلف کسانی هستی که در جهان همیشه بر ضد ستم می شوریدند و تو هم مانند آنها پیروز خواهی شد زیرا اماممان ، این بت شکن عصر گفت : آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و در جای دیگر گفت: ما مرد جنگیم آقای کارتر نباید ما را از جنگ بترساند. البته به یاری خداوند ، زیرا این خداوند بود که آمریکا را در حمله نظامی به ایران در طبس نابود کرد . شن های بیابان این مأموران الهی چون ابابیل بر سرش ریخت و تمام آن تجهیزات را نابود کرد و این بار هم کید شیطان بر هم ریخت چون خداوند در قرآن فرمود " ان کید الشیطان کان ضعیفا " بلی حیله شیطان ضعیف است زیرا در این زمان هم به یاری خدا و هوشیاری ملت و بیداری ارتش و جان بر کفان سپاه و بسیج مانع رسیدن آمریکا به هدف شومش گردید .

 من به تو خواهرم و برادرم که در سنگرید ، پیام می دهم که خواهم آمد و انتقام خون های نا به حق ریخته را خواهم گرفت . مبادا سازشی صورت گیرد و خون های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام را به گوش جهانیان برسانیم ، که ندای امام همان ندای اسلام است . اما می دانم که هرگز سازشی صورت نخواهد گرفت ، زیرا تمام ارگان های مملکتی در دست ملت و نمایندگان ملت است و من و تو ای دوستم با هم به جنگ اسرائیل که فلسطین را اشغال کرده است می رویم و از آن جا به سادات ها و شاه حسن ها و حسین ها و ملک خالدها خواهیم گفت که به سراغتان خواهیم آمد و دوباره فلسفه شهادت را زنده خواهیم کرد و صف های طولانی برای شهادت تشکیل خواهیم داد و روزه خون خواهیم گرفت

 برای آشنایی با نحوه شهادت این دختر نوجوان به ادامه مطلب رجوع کنید


ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/10/24 توسط منیره غلامی توکلی

نیمکت های خالی دانش آموزان شهید

منیره غلامی توکلی - نویسنده طنین یاس

رمضون


...... و هنوز مدارس بازند، معلمان درس می دهند ، دانش آموزان در نیمکت ها نشسته و آموزش می بینند با این تفاوت که تخته کلاس سینه خود را جولانگاه مفاهیم قشنگی از قرآن و شهادت کرده است و آزمایشگاه ها محلی برای شروع حس خودباروی و آزمایش و تمرین به روز ترین علوم هستند . علومی که همپای زمان پیش می رود و مدرسان و دانشمندان بومی اش همین دانش آموزانند .
برکت خون شهدای دانش آموز برای میهن، سربلندی و آزادی برای آموزش و پرورش ،نقش آفرینی در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و برای دانش آموزان ، دلیلی ، فرصتی برای خودباوری و انگیزه ای برای تلاش و پیشرفت به وجود آورد .

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/8/10 توسط منیره غلامی توکلی


دفاع مقدس
منیره غلامی توکلی

روزها گذشت و گذشت. گرامی داشت هفته دفاع مقدس هم آمد و آهسته آهسته در حال تمام شدن است.تا حالا از این منظر به شروع  گرامی داشت هفته دفاع مقدس نگاه کرده اید.فردای آن روزی که یاد شاگردان مدرسه ایثار در جبهه های دفاع مقدس را گرامی می داریم؛مدارس آموزش و پرورش آغوش خود را برای استقبال از دانش آموزان بازمی کنند و امیدوارانه فرزندان این مرز و بوم را پشت میز و نیمکت های چوبی و فلزی جای می دهند و معلم با اشتیاق تخته سیاه را پاک می کند و می نویسد: "به نام خدا"
 آن وقت است که دانش آموزان کلاس،دفترهای قشنگی که عکس های بازیگران و شخصیت های کارتونی !! آن را تزئین کرده ،‌جلد شده روی میز می گذارند.هر کدام هم برای اینکه دفتر شان با دفتر بغل دستی اشتباه نشود و به خانه دیگری نرود با برچسبی نامشان را روی آن چسبانده اند.دفترهایی که بعد از سیاه شدن، دور انداخته می شوند و دفتری دیگر جای گزین آنها می شود.
بچه ها در نه ماه سال تحصیلی اسم های یکدیگر را یاد می گیرند و به خاطر می سپارند تا گذر عمر یادهاشان را فراموش نکند.
برای شما هم اتفاق افتاده است که همکلاسیتان را در صف اتوبوس یا کنار خط قرمز مترو یا شاید هم در مراکز خرید دیده باشید.حتما آنها را شناخته اید و ضمن حال و احوال کردن ازسایر دوستان هم احوال پرسی کرده اید.ازنمره ها و جایزه ها و کارنامه ها  و شیطنت های دوران مدرسه گفته اید و بعد هم قول یک مهمانی و شماره تلفنی که در دفتر تلفن موبایل ثبت شده و گاها یک  پیامک ...
اما دانش آموختگان سال های دفاع مقدس،‌بعد از پایان آن روزگار حال و هوای شما دانش آموزان مدرسه ایی را ندارند.آنها با وجود عکس های یادگاری،‌فیلم های مستند و خاطرات شفاهی مکتوب شده و نقاشی های روی دیوار باز هم در نظرها غریب افتاده اند.
یک وقت فکر نکنید به قول مطبوعاتی ها جریان سازی می کنم .. نه واقعیت را می گویم. به راستی سربازان مدرسه جبهه های ایران از شاگرد مدرسه ها چه کم داشتند که فراموش شده اند؟!
آنها هم  در مدرسه شان ثبت نام می کردند. در کلاس تقویتی و آموزشی شرکت می کردند و بجای امتحان شفاهی و کتبی ، رزم یا همان خشم شب را تمرین می کردند. تخته سیاه هم داشتند. رویش نوشته بود "‌لبخند بزن برادر "  " شادی ارواح طیبه شهدا صلوات "  " کی خسته است،دشمن " تنبیه می شدند و کلاغ پر و سینه خیز می رفتند .
...همشان شاگرد اول بودند.معلمشان گفته بود که دست و بازوی آنها را می بوسد.گفته بود که بعد از هر موفقیتی نباید مغرور شوند و یدالله است که از آستین همت آنها بیرون آمده و گره ها را می گشاید و تیرها را به هدف می زند.او در لوح ننوشته تقدیر نامه شان نوشته بود(ای کاش  همراه شما بودم)
 دانش آموزان جبهه های هشت سال دفاع مقدس،یا بهتر بگویم سربازان و مدافعان فداکار وطن هم وقت رفتن، در شب عملیات مشق هایشان را از بن جان  در ورق هایی که به آنها وصیت نامه می گفتند،می نوشتند. در نوشته های آنها خبری از تصمیم کبری و ریزعلی خواجوی و پتروس نبود .
می نوشتند که حجاب را از فاطمه بیاموزیم . ولایت مداری را از عباس علیه السلام . شوق شهادت را از قاسم بن حسن . امید به هدایت را از حر بن ریاحی و شجاعت را از حسین بن علی و مادربودن را از زینب سلام الله .
می نوشتند که در تشییع پیکرشان گریه نکنند  و فقط برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان دعا کنند . آنها التماس دعا برای کسب فیض شهادت داشتند .
اگر چه ورق های آنها از دفتر های کاهی کنده شده بود و سطرها با وجود اینکه با خودکار آبی یا مشکی نوشته شده بودند،‌بوی خون می دادند، اما هیچ گاه دور انداخته نشدند.هیچ گاه اشتباهی به منزل سربازی دیگر نرفتند در حالیکه هیچ برچسبی نداشتند.تازه به قول پیر جماران خواندن این مشقهای سراسر بندگی و عزت و شرف، ثواب هفتاد سال عبادت را داشت.
با وجود تمام این محسنات گویی دیگر کسی؛شاگردان مدرسه ایمان و اخلاص و ایثار را نمی شناسد.دیگر برای رزمنده گوش به فرمان رهبری جز در یادمان های شهدا و جلسات خاطره گویی سال های دفاع مقدس کسی فرش قرمز پهن نمی کند. در بازی روزگار برنده هستند زمانیکه می گویند:من یادم،تو را فراموش.
من یادم که برای خدا رفتم و تو فراموش کرده ای که من بودم . من یادم که برای شرف و عفت تو رفتم و تو فراموشی که با گونه های قرمز و موژه های تاب خورده و موهای رنگ شده ، دست تکان می دهی مستقیم سر کلاهدوز یا شاید همت نه ابتدای اتوبان باقری یا چمران ...
بعضی ها دیگر وقاحت را به انتها رسانده اند.حتی در سر مزار شهدا این امامزادگان عشق،محض رعایت ادب،موها را با کوتاه ترین روسری ها و گشادترین شال ها نمی پوشانند. بالای سر مزار شهید می نشینند و وقتی از نوع رابطه شان با شهید می پرسی با افتخار!!می گویند:عمویم است.دایی ام بود.دوست شهید پدرم است...
جمله کوتاه جالبی خوانده بودم که می گفت:«کوچه هایمان رابه نامشان کردیم که هر گاه آدرس منزلمان را می دهیم؛بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم!نکندعکس آنان را ببینیم و عکس آنها عمل کنیم . بیا برای شادی ورحشان گناه نکنیم بعدا صلوات هم می فرستیم.»
شاید اگر بجای عکس های باربری و مرد عنکبوتی و بتمن و دختر مهربان و سارا و دارا و شخصیت های فوتبالیست و بازیگران ، عکس شهدا را روی کیف های بچه ها حک می کردیم.غیرت مردانه کودکانمان آنقدر می شد که مثل عروسک دروان کودکی من و تو موهای خواهران و مادران و همسرانشان را می پوشاندند و وقتی سوار تاکسی می شوند حدود خود را رعایت کنند و در دادن شماره همراه خود خست بورزند و در پارک ها نرقصند و .... آب بازی نکنند .شاید اگر  در دست دختربچه ها دفترخاطراتی با عکس های قلب تیر خورده و گلهای پرپرشده و دست و پای به زنجیر کشیده شده  و قلمی افتاده بر روی کاغذی با اشک چشم خیس شده نبود اوضاع فکری و رفتای نوشته هایشان ،افکارشان و اعمالشان بهتر از این بود که می بینیم .
چقدر حرف و حرف ...
نکند 32 سال گفتن و گفتن جواب عکس داده و دیگر کسی نمی خواهد بشنود!! خب بگذار کوتاه ترین مشق زندگی شهید احمدرضا احدی را برایت بنویسم، شاید حوصله ات بکشد و آن را بخوانی:«بسم الله الرحمن الرحیم . فقط نگذارید حرف امام زمین بماند . همین و السلام » و امام گفت : نه شرقی نه غربی ، حکومت اسلامی . امام گفت :‌از دامن زن مرد به معراج می رسد . امام گفت : آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند . امام گفت :‌اسلام همیشه پیروز است ......



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/7/4 توسط منیره غلامی توکلی

  رمضون خبرنگار حرفه ای به خاطرات کلاس اولی سال شصت و شش، سرک می کشد

مهر ماه در سال های دفاع مقدس

خاطرات 31 شهریور ماه سال 136   هیچگاه از ذهنم دور نمی شود. آن شب عقربه های ساعت ، به کندی حرکت می کردند و در هر تیک تاکشان برای من آهنگ جدایی از مادر را سر می دادند .
در تمام عمرم به اندازه آن شب مادرم را دوست نداشتم ! دل سیاه آن شب ، چشمانم را ترسانده بود و ستاره ها در نگاهم اصلا درخششی نداشتند.
از یک هفته قبل با مادر و خواهرم ، کیف و دفترچه و مداد و پاکن و لیوان های تاشویی که به تازگی به بازار آمده بود؛ خریدم .
تمام دارایی من !
از حد تصور خارج است که برای داشتن کیف سامسونت چقدر خوشحال بودم . لیوان سبز رنگم که همرنگ دفترچه یادداشتم بود در کیفم خودنمایی می کرد .
جعبه مداد رنگی 7 رنگ ، دفترچه 40 برگ نقاشی ، دفترچه 60 برگ برای مشق که آن زمان ها به آن "مقش" می گفتم و از همه زیباتر دفترچه 100 برگ با جلد قرمز رنگ پلاستیکی  که مامان می گفت : دفتر دیکته است .
خلاصه ساعت هفت صبح با مامان و منصوره راهی مدرسه شدم . مدرسه ما در کوچه شهید جمشیدی ها بود و اسم مدرسه هم " شهید جمشیدی ها" . ساختمانی دو طبقه قدیمی و اما دل باز ....
 عجب ! همه دختر بچه ها با مادرانشان آمده بودند. به هر کسی نگاه می کردی یا بغضی در گلو داشت یا چشمانش خیس خیس بود. با خود فکر کردم شاید گریه کردن  رسم است و من هم باید گریه کنم! برای اینکه از سایر بچه ها عقب نمانم گریه را سردادم . حالا مگه ساکت می شدم ...
هر چه مادر و خواهرم دلداری ام می دادند؛ من بیشتر اشک می ریختم . آن زمان معلمان دست مهربانی نداشتند و برای بچه ها جشن کلاس اولی ها نمی گرفتند ...
زنگ به صدا در آمد و فاجعه اتفاق افتاد ؛ خانم مدیر مدرسه به خانم عباسی که هرمله روزگار بود دستور بیرون کردن مادران از مدرسه را داد و بعد پشت تریبون رفت و خالی از هر مهربانی به ما خوش آمد گفت. ما را از رفوزه شدن ترساند و گفت باید خوب خوب درس بخوانیم.
  اینجا مدرسه است ، خانه خاله نیست !
خانم عباسی بعد از او سخنرانی غرایی کرد ؛ با سخنرانی خانم عباسی اشک هایم خشک شد ! در گلویم احساس خفگی می کردم اما او می گفت و می گفت: مانتوی شما باید سرمه ای باشد ؛ مقنعه و جوراب ها باید یا مشکی باشند یادتان باشد جوراب های مشکلی کلفت! هر هفته ناخن شما را می بینم و موها باید کوتاه تر از قد شانه هایتان باشد! اجازه گل سر زدن به موهایتان را ندارید! همه موها باید با کش بسته شود، کفش های رنگ تیره به پا کنید ؛‌اصلا پاشنه نداشته باشد ! در حیات مدرسه ندوید..... هر کسی دیر رسید باید با مامانش بیاد مدرسه و یادتان باشد اینجا خانه خاله نیست ! اینجا مدرسه است و بعد هم دعا برای پیروزی رزمندگان اسلام و در حالیکه سرود ملی را بچه های بزرگ تر می خواندند ما نیز به کلاس درس رفتیم.
کلاسی خالی از هرگونه زیبایی و بعد خانم معلم "بیدگلو "سر کلاس حاضر شد . معلمی که با مهربانی تمام دلشوره ها و بی قراری های ما را از بین برد.
چقدر قدت بلنده ! نمیکت ته کلاس برای تو!
اول از همه اسم های ما را یادگرفت و بعد هم گفت همه بیاستیم ، بر اساس بلندی قدمان ردیف میزهایمان را مشخص کرد و من اخرین میز در ردیف سمت پنجره نشستم. در هر میز و نیمکت سه نفر قرار بود که بنشینیم .  
آن روز  ساعت 11 تعطیل شدیم .  برای مادرم تعریف کردم که دوستان جدیدی پیدا کرده ام . آن روز "اعظم دختر ایلامی که جنگ زده" کنار من نشست . به نظرم بزرگتر از من می رسید شاید 9 سال داشت ! جای کیف در دستش پلاستیکی بود که چند مداد و یک دفترچه ای که مشخص بود قبلا کار شده در آن دیده می شد. لباس هایش به اندازه ما نو نبود و آن طور که یادم هست رنگش هم با رنگ مانتوی ما فرق داشت . به نظر من از همه بچه ها ساکت تر می زد .  مونا دختر شهیدی که چند کوچه بالاتر از ما زندگی می کرد ؛ با همان لباس مشکی به مدرسه آمده بود و در نگاهش غم موج می زد . خانم بیدگلو به ما یادداد اگر صدای آژِیر قرمز را شنیدید ، هول نشید و با نظم و ترتیب به نمازخانه مدرسه بروید.
هشت بند مقرارت سلول گروهی کلاس 1/3
او در چند بند تمام مقررات مدرسه را یادمان داد
1ـ هفته های صبحی و ظهری بودن مدرسه را فراموش نکنیم
2ـ قبل از آمدن به مدرسه دستشویی بریم که اجازه رفتن به توالت را نداریم
3ـ  وقتی صدای آژیر قرمز را شنیدیم به صف و بدون هل دادن یکدیگر از کلاس خارج شویم!!
4ـ بی اجازه حق راه رفتن سر کلاس را نداریم و جاهایمان را نباید عوض کنیم
5ـ برای دیکته نوشتن باید یکی از ما زیر میز برود این امر نوبتی است
6ـ وقتی اجازه میگیریم کافی است دستهایمان را بالا ببریم و دائم نگوییم خانم اجازه
7ـ اگه مشق هایمان را ننوشتیم خودمان هم سر کلاس نیاییم
8ـ از همه مهم تر اینکه وقتی مریض شدیم حتی اگر حالمان خیلی بد بود ، غایب نشویم!!

تازه این خانم معلم بسیار خوش اخلاق بود و مهربان!!
سالها از ان روزگار می گذرد اما من هنوز به فکر نخستین روز مدرسه ام هستم . آن روزها حتی برخی از معلم ها هم اعصاب همدلی با ما را نداشتند . خانم حیدری  همسرش به تازگی شهید شده بود و با بچه های کلاس بگیر نگیر مهربانی می کرد . برخی از خانم معلم های دیگر که داغدار پدران و برادرانشان بودن نمی توانستند جو کلاس را یا شادی کودکانه همراه با آموزش اداره کنند .
یاد باد یاد خوش آن روزگاران ، یاد باد!
در آن روزها ما قبل از رفتن به سر کلاس دعای فرج را می خواندیم و برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا می کردیم و چه  ذوقی داشتیم وقتی پاها را محکم به زمین می کوبیدیم با یک رزمایش بچه گانه مشت های گره کرده را همراه با  صدای مرگ بر صدا به حرکت در می آوردیم . در مسیر حرکتمان به سمت کلاس ها از روی پرچم آمریکا که با رنگ روی زمین کشیده شده بود رد میشدیم و سعی می کردیم که پاهایمان را محکم تر برداریم .
شور همدلی
 چه زیبا بود همدلی ما با رزمندگان وقتی که قلک های نارنجکی را با 5 تومانی های توجیبی مان پر می کردیم . چه قشنگ بود صف کشیدنمان برای اهداء نیازهای جبهه در حیاط مدرسه .هر وقت اعلام نیاز رزمندگان به مدارس می رسید با کیسه های صابون ، طاق پارچه ، لباس های بافتنی که مادران در منزل بافته بودند و ... در حیاط مدرسه صف می کشیدیم و آقا خسروی – بابای مدرسه – آنها را از ما می گرفت و در وانت می گذاشت .
وای که اگر صدای مارش حمله از سوی ایرانیان به دشمن به گوش می رسید.  یادش به خیر دعاهای کمیل و زیارت عاشورا و دعای توسل هر هفته از روز سه شنبه تا پنج شنبه به همت معاون پرورشی - خانم اقادایی-  برگزار می شد و ما فقط برای رزمندگان دعا می کردیم و چه اختی با این دعاها پیدا کرده بودیم.
کدام مهرماه بیشتر بوی مهر و صفا می دهد؟

حالا فرق ما با کلاس اولی های امروزی از زمین تا آسمان است . ما در کنار دختر جنگ زده ایلامی می نشستیم و سعی در غمخواری او داشتیم . بچه های امروز به فکر داشتن وسیله ای بهتر از بغل دستیشان هستند ! ما برای پیروزی رزمندگانی دعا می کردیم که خانه دوستمان را به او برگردانند ، بچه های امروز به فکر جدیدترین بازی های رایانه ای هستند!! ما از پول تو جیبی مان به برادرانی کمک می کردیم که سراغاز انشاهایمان درود بی پایان بر دوستان شهیدشان بود و  قلم را به جای تفنگ آنها در دست می گرفتیم  تا صحنه علم و دانش از حضور جوانان خالی نماند. امروز ؛ ما حجابمان را چنان حفظ می کردیم که او در وصیت نامه اش خواسته بود و امروز بچه های کلاس اولی فقط هنگام صف بستن مقنعه بر سر دارند و زیبا ترین گل سر ها را به سر می زنند . هیچ دانش آموزی پلاستیک به جای کیف در دست ندارد و همه با سرور و شادی سر کلاس می روند . دیگر کمتر بچه ای گریه می کند و رنگ مانتو ها و مقنعه ها صورتی و آبی  و سفید و ... است . کلاس ها نقاشی شده اند و  معلم در کلاس به آنها گل هدیه می دهد . در هر نیمکت دو دانش آموز می نشنید و برای نوشتن دیکته لازم نیست که یکی به زیر میز برود . کلاس اولی ها دیگر دختر جنگ زده را در کنار خود نمی بینند  و معلم در ورد به کلاس برای آنها خروج از کلاس هنگام شنیدن آژیر خطر را یاد نمی دهد!
بعد از اینکه ما دبستان را تمام کردیم و جنگ به پایان رسید .. واقعا اول مهر ، بهار تعلیم و تربیت شد .این بهار و زیبایی اش مدیون خون صدها هزار شهیدی است که ما برای پیروزیشان دعا کردیم و در غمشان نامه ها نوشتیم و به جبهه ها فرستادیم و چه خوشحال میشدیم وقتی برادر رزمنده جوابمان را می داد . حالا به پاسداشت آن روزها و آن شهیدان برای شادی روحشان صلوات .



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/6/30 توسط منیره غلامی توکلی
<      1   2   3      >
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک