سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلمدون
 
این وبلاگ به کمپین *من عاشق محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) * هستم، پیوست

شاید به سختی بتوان باور کرد که در این روزهای پر جنب وجوش ومدت زمان بسیار کوتاه باقی مانده تا انتاخبات ریاست جمهوری مسئله ای مهمتر از این انتخابات هم در کشور وجود دا شته باشد.

 

انتخابات

اما به نظر میرسد صرف نظر از اینکه  طی روزهای آینده چه اتفاق مهمی در عرصه سیاسی کشور روی خواهد داد و  شور و نشاط عمیقی رادر تمامی عرصه های اجتماع  بوجود خواهد آورد ؛ باید از نکات مهمتری سخن گفت که انتخابات ریاست جمهوری  بر بستر این تحولات  به انجام خواهد رسید  و پرد اختن به این نکات میتواند اهمیت مضاعف این  انتخابات را  بیشتر آشکار سازد .

1_ بعد از ماجرای انتخابات ریاست جمهوری 88 ، عناصر فتنه آفرین در داخل وخارج متعهد شدند  تا دیگر اجازه برگزاری انتخابات  در ایران را ندهند اما برگزاری موفقیت آمیز انتخابات مجلس در سال 90 این ایده جاه طلبانه  آنان را نقش برآب نمود  تا جائی که برخی از  سران فتنه با حضور مخفیانه در صندوقهای اخذ رای حاشیه تهران رای خویش را به صندوق انداختند تا از مرگ سیاسی خویش  ساخته  بگریزند .

2_ تقریبا تمامی تحریم های هوشمند  وبه قول غربیها « فلج کننده» برای منصرف کردن  مردم از مشارکت  در انتخابات  طراحی شد تا نظام اسلامی از پشتوانه  مردمی خود محروم بماند .

3_ برخی  برنامه ریزی ها هم حاکی از تلاش عوامل  خارجی وداخلی اردوگاه استکبار برای بحران آفرینی اقتصادی وایجاد تلاطم در  معیشت مردم و خصوصا در بحث تامین کالاهای اساسی خانواده ها ودر نهایت فتنه آفرینی اقتصادی  در چهارچوب سناریوی نجات ملی است .

4_ جنبش های بیداری اسلامی که در سطح منطقه با محوریت مطالبات اسلام خواهانه و صهیونیسم ستیز  شکل گرفت و امروزه  در تمامی منطقه  شاهد امواج کنترل ناپذیر تضعیف جبهه استکبار _ صهیونیست  هستیم .

5_ آغاز دوران افول قدرت آمریکا در خاورمیانه  و قدرت یابی جمهوری اسلامی در سطح منطقه و الگو آفرینی نظام جمهوری اسلامی برای مردم انقلابی سایر کشورها  که مدتها است این حرکت آغاز شده و با توجه به تلاش گسترده  اردوگاه سلطه در جهت عدم  الگو پذیری از ایران، آنچه در میدان عمل  مشاهده میشود  الگو شدن ایران است که نمود آن خصوصا  در  حرکتهای انقلابی بانوان بحرینی و یمنی ومصری  است که دقیقا مبتنی بر الگوی موفق زنان ایرانی  در دفاع از انقلاب اسلامی شکل گرفته است و لا اقل انکار این بخش از  الگو شدن جمهوری اسلامی حتی برای دشمنان هم مقدور نیست .

6_ شکل گیری فضای چهار قطبی در انتخابات ریاست جمهوری ( اصلاح طلبان ، اصولگرایان، حامیان دولت، مستقلین) که دقیقا بر خلاف  تصور اردوگاه نظام سلطه شکل گرفت که آرزوی رقابتی درون اصولگرایان ( با هدف کاستن از  مشارکت مردم و عدم خلق حماسه سیاسی) داشتند و  بنا به آخرین برآوردهای صورت گرفته  وتمامی قرائن  و شواهد ، میزان مشارکت بالای مردمی  در این انتخابات   پیامهای ویژه ای را برای غرب خواهد داشت .

7_ دست برتر  ایران  در مذاکرات هسته ای و به انفال کشاندن  گروه 1+5 و مقاومت مبتنی بر عزت ، تدبیر ومصلحت  در مذاکرات هسته ای که  تاکنون به جز اسباب انفعال و سردرگمی برای غرب در بر نداشته است .

حالا به موارد فوق  میتوان دهها مورد دیگر نیز اضافه کرد  تا در نهایت ایمان بیاوریم   که آنچه از انتخابات ریاست جمهوری  آینده اهمیت بیشتری دارد  همانا اراده و همت مردمی است  که با رهبری مقتدر وحکیم  ؛ الگوی مقاومت  در جهان  شده اند  و  کمتر حرکت انقلابی در جهان  وجود دارد که لااقل بخشهائی از آن  از ایران  و مردمشان الگو نگرفته باشد .

اگر به نبرد  اراده ها اعتقاد داشته باشیم که این روزها در تمامی جهان شاهد آن هستیم  بی شک آینده از آن انسانهای با ارده  و مصمم است که دقیقا در اینجا _ ایران_  انبوهی نامتناهی از اراده های آهنین  شکل گرفته  تا نهضت جهانی اسلام همچنان  برای فتح سنگرهای کلیدی دنیا  تداوم یابد .

دقیقا همین اراده های مصمم وانقلابی والهام بخش است که  برای ما حتی از انتخابات ریاست جمهوری هم مهمتر است . والسلام

نویسنده : محمد علی عباس زاده



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92/3/6 توسط منیره غلامی توکلی
نقش بانوی ایرانی در ساختن تاریخ انقلاب
خلق حماسه سیاسی با راهبری آگاهانه زن ایرانی
محمد علی عباس زاده : اگر صادقانه به عرصه های ایفای نقش بانوی ایرانی بنگریم، منصفانه ترین اظهار نظر این است که دامنه حضور و تلاش پر رنگ آنان از اقتصاد گرفته تا هنر و فرهنگ و خصوصا عرصه بی بدیل خانواده به مثابه نمایشگاهی متنوع از شایستگی های این قشر مطرح است . اما آنچه در این نوشتار بررسی می شود؛ نگاهی است از منظر مشارکت سیاسی بانوان در خلق حماسه سیاسی است.


زن و حماسه سیاسی


ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92/3/1 توسط منیره غلامی توکلی

تبلیغات کاندیداهای ریاست جمهوری ؛ نخستین عرصه رقابت در اخذ صلاحیت از مردم

انتخابات در معنی دمکراسی در جهان امروزی است. اگر چه گاها این دمراکسی ها فقط حالتی نمادین دارند اما در کشور ما ایران به عنوان یک نظام جمهوری اسلامی با قانون اساسی برگرفته از دستورات دینی و مدنی می توان گفت: انتخابات یکی از عرصه هایی است که نظام با حضور مردم می تواند قدرت، مقبولیت و شأن خود را به دوست و دشمن نشان دهد. انتخابات ریاست جمهوری یکی از مهم ترین انتخاباتی است که هر چهار سال یکبار در ایران صحنه حضور مردم می شود.

انتخابات

به گزارش قلمدونمیترا خسروبیک در یادداشت خود آورده است :امسال هم پروسه انتخابات یازدهمین دولت جمهوری اسلامی ایران به مرحله احراز صلاحیت و تبلیغات نامزدهای ریاست جمهوری رسیده است. دوره ای که علاوه بر آشنایی مردم با چهره های خدمت رسان ! شنیدن برنامه ها و موضع گیری در مسائل کلان کشور ؛ می تواند فضایی برای جولان دشمنان نظام جمهوری اسلامی  ایران برای رسیدن به اهدافشان فراهم کند.

امسال بنابر فرمایش مقام معظم رهبری ملت ما باید خلق کننده یک حماسه سیاسی باشند . حماسه ای که انتخابات ریاست جمهوری و شورای اسلامی شهرها نقطه اوج آن هستند.

از قرار قبل از اعلام نهایی شورای نگهبان در  احراز صلاحیت افراد ثبت نام کرده برای وارد شدن به گردونه انتخابات ریاست جمهوری، برخی از کاندیداها و یا طرفداران آنها تبلیغات خود را شروع کرده اند. تا با معرفی و ارائه برنامه هایشان بتوانند آراء ملت را به نفع خود جذب کنند . در  این راستا ایجاد ستاد انتخاباتی و هزینه کردن مبالغ هنگفت و ساخت فیلم های تبلیغاتی بازار گرمی دارد.

سفرهای استانی کاندیداها و حضور آنان در محافل دانشجویی و برگزاری میتینگ های تبلیغاتی با معرفی یک رنگ خاص برای هوادارن ! صادر کردن بیانیه و ...  از دیگر اتفاقاتی است که در لایه بیرونی فضای انتخاباتی کشور دیده می شود.

شاید بتوان گفت در چشم بصیر ملت ایران همینگونه کارها و برنامه ها و ادعاها و شعارهایی که نامزدهای پست ریاست جمهوری در سخنرانی های خود می گویند، یکی از راه های شناخت و تعیین موضع مردم در برابر آنها باشد. کاش کاندیداها متوجه این موضوع می شدند که حضور مردم از نسل های جوان تا نسل باتجربه در همایش ها و میتینگ های آنها نشان دهنده حمایت نهایی مردم از آنها نیست!

خوب است نمایندگان محترم متوجه این موضوع باشند که حتی همراهانشان در محافل و فضاسازی برای سخنرانی آنها ، از منظری دیگر فرصتی است که ملت به آنها داده اند تا به طور علنی و خود خواسته ، معرفی کننده رفتار و شئونات و برنامه های خود باشند.

حتی می توان گفت: که قبل از انتخابات، مهم ترین عرصه رقابتی کاندیداها همین حضورشان در محافل و نحوه تبلیغاتشان متناسب با فرهنگ ایرانی – اسلامی است.  

برخی از کاندیداها رنگ های خاصی را برای طرفداران خود انتخاب کرده اند گویا یادشان رفته است که مردم ما در سال فتنه از رنگ ها خاطره خوشی ندارند و باید از آنها پرسید آیا رنگ بازی در انتخابات ، یک فرهنگ وارداتی است یا نه ؟!

در این چند روزه اخیر دیده شده است که طرفداران برخی از نامزدهای ریاست جمهوری ، به قولی کاسه «داغ تر از آش شده اند» و در برابر حرف های حق چهره های شناخته شده و مورد احترام مردم موضع گیری می کنند . روانشناختی این حرکت برخی از طرفداران که در  برابر یک جمله ایهام دار که شاید فقط خود مخاطب متوجه شود که روی صحبت با او بوده است ، چه می تواند باشد؟

ملت ایران شریف تر از بزرگتر این حرفهاست که نتواند بازی های سیاسی و سوء استفاده های نامی از مراجع و بزرگان مردمی را دریابد؛ این بازی شکست خورده ای است که گویا تاریخ برای بار چندم قصد تکرار و آزمودن آزموده را دارد و این خود بزرگترین خطاهاست .

جوانان ایران به عنوان باهوش ترین و بصیر ترین افراد در سطح جامعه به خوبی می توانند تغییر نظر و بوقلمون صفت بودن صحبت های هر نامزدی را در جوامع مختلف با مخاطبان مختلف را تشخیص دهند، از نمایندگان محترم می پرسم آیا می توان به کسی که در هر محلفی هم رنگ حضار می شود تا رسوا نشود اعتماد کرد؟

آیا شعور مردم و آرمان های آنها را می توان در مواجهه با یک هجمه اقتصادی که در برابر هجمه های پشت سر نهاده شده کوچک است چنان به بازی گرفت  که جرأت یافت و گفت: مردم مشکل اقتصادی شما در ارتباط با کشوری است که در دشمنی با شما تمام تاریخ توحشش به رنگ خون جوانان شماست ؟

آیا می شود امت ولایت مدار ایران و حامی مظلوم و فریادرس مستضعفین را به بی تفاوتی نسبت به سایر مسلمانان فراخواند و این را راه حل برون رفت از مشکلاتشان دانست؟

آیا ادعاهای بزرگی که گاهی اصلا در شرح وظایف ریاست جمهوری نمی گنجد را می شود جزء برنامه های ریاست جمهوری آورد و ادعای بهبود در اوضاعی را کرد که برون رفت آن تنها به یک فرد به عنوان ریاست جمهور بر نمی گردد.

آیا ولایتمداری که نمایندگان ریاست جمهوری در نخستین احرازصلاحیت از فیلتر آن می گذرند همین است که یادمان برود رهبری معظم انقلاب بارها تأکید کردند هر دولتی سر کار آمد نقاط قوتی داشت و نقاطی ضعفی آیا نباید چشم را بر نقاط قوت هم باز کرد و اینقدر منفی گرا نبود و بر طبل رسوایی دولتی که هنوز سکان دار است نکوبید!؟

به هر حال امت ایران یک پیکره زنده و بصیر است ، پیکره ای که هوشیاری خود را در عرصه های مختلف نشان داده است. امتی که تجربه را دوباره تجربه نمی کند و رنگ ها برایش معنا ندارد، حافظه تاریخی بسیار قوی دارد !

حال که هنوز اسامی  نامزدهای ریاست جمهوری احراز صلاحیت شده رسما اعلام نشده است و یا بنابر برخی از اخبار غیر  موثق هفت نفر  از آنها از صافی تأیید صلاحیت رد شده اند و یا می توان بر اساس شواهد تشخیص داد چه کسی در گردونه باقی می ماند و چه کسی باید گردونه انتخابات را ترک کند؛ از کسانی که داعیه خدمت به مردم را دارند توقع می رود بدانند کم کردن هزینه های انتخاباتی، رعایت اخلاق انتخاباتی، قانونمند بودن از خواسته های مردم است و مردم هر حرکت آنها را زیر نظر دارند. شاید کنترل تبلیغات یکی از راه کارهای پیش روی مسئولین نظارتی باشد چرا که  در عرصه انتخابات باید به این توجه داشته باشیم که تبلیغات بهتر به معنای شانس بیشتر در عرصه رقابت می باشد و تبلیغات نیازمند صرف هزینه قابل توجهی است که هر کسی توان متحمل شدن آن را ندارد به همین سبب میران هزینه انتخباتی از اهمیت بالایی برخوردار است، در کشور ایران به دلیل حاکمیت ارزش های اسلامی و انقلابی شاهد برگزاری سالم ترین انتخابات و ساده ترین انتخابات بوده ایم اما سال های اخیر این روند تغییر کرده و هم اکنون بحث نظارت بر تبلیغات انتخاباتی به صورت ذیل متصور است:

تعیین سقف مالی:به طوری که در بسیاری از کشورها نامزدها آزاد نیستند تا به هر میزانی که مایل بودند برای تبلیغات هزینه نمایند حتی در برخی از کشورها برای تضمین سلامت انتخاباتی و کمک به افراد شایسته ای که از امکانات مالی خوبی برخوردار نیستند تصمیم به پرداخت یارانه برای تبلیغات گرفته می شود.



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92/2/29 توسط منیره غلامی توکلی
قلمدون ، مصطفی دولت آبادی ، کارشناس مسائل سیاسی

به قلم؛ مصطفی دولت آبادی - کارشناس ارشد اندیشه های سیاسی در اسلام

برای بررسی و تحلیل بهترحوادث و انفجارهای اخیر آمریکا ، باید به بحثی ما قبل این مسئله، توجه کرد !  با یک بررسی و مطالعه ساده می توان عنوان کرده که حیات سیاسی آمریکا چه در بعد داخلی و چه در ابعاد بین المللی همواره نیازمند یک مسئله بوده است، بحران ! و یا بهتر است بگوییم: " بحران سازی ". در واقع همیشه یک عامل بیرونی باید امنیت شهروندان آمریکایی را تهدید کند تا یک بتمن و اسپایدرمن پیدا شده و با نابودی اخلالگران امنیت را برای مردم آمریکا به ارمغان آورد .!
دوشنبه در جریان برگزاری ماراتن در شهر 800هزارنفری بوستون، مرکز ایالت ماساچوست آمریکا، دو بمب در فاصله‌ی ‌چندمتری به پایان ماراتن منفجر شد. این انفجار که 3 کشته و 144 مجروح بر جای گذاشت، طبق اعلام «فرانس24»، باعث قطع عضو حداقل 60 نفر گردید. این حادثه که منجر به اعلام وضعیت فوق‌العاده در بوستون، لس‌آنجلس، واشنگتن و دیت‌روی و چند شهر دیگر این کشور شد، نگرانی زیادی را در میان مردم و دولت آمریکا ایجاد کرد. اگرچه این نگرانی محدود به آمریکا نماند و آن‌چنان که آسوشیتد‌پرس عنوان می‌دارد، دو سوی آتلانتیک، از لس‌آنجلس تا لندن را فراگرفت و به این ترتیب، در لندن، پاریس و توکیو نیز اعلام وضعیت فوق‌العاده شد.

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ شنبه 92/1/31 توسط منیره غلامی توکلی

 به گزارش قلمدون به نقل از فارس:  زندگی نامه ی اشرف سرتاسر فسادهایی است که قابل شمارش نیست. آزار مردم، مال اندوزی و قاچاق مواد مخدر و... که شاید تنها نمونه ی کوچکی از خباثت باطن او باشد، ولی آنچه که بیش از همه در زندگی وی و اذهان مردم نمود پیدا کرد عیاشی و عشرت جویی وی بود به نحوی که امیری در این باره در کتابی در باب زندگی اشرف پهلوی می نویسد:

زنان منفور * اشرف پهلوی


در کارنامه عیاشی های اشرف دلبستگی او به یکی از روزنامه نگاران و داستان نویسان بسیار خوشگل و خوش تیپ مطبوعات نیز قرار گرفته بود، یکبار در سفر به شوروی می خواست او را همراه خود ببرد که البته این سفر مشترک انجام نگرفت، چون مرد جوان که به ناصر معروف بود یک بار در جمعی از دوستان خود که به شوخی و جدی درباره شکار شدن قریب الوقوع اشرف حرفی زده بود که به گوش اشرف هم رسید. در آن میهمانی وقتی از او پرسیدند که اگر به دام اشرف بیفتد چه خواهد کرد او در عالم مستی گفته بود. به شرطی این دعوت را خواهم پذیرفت که ملاقات در یکی از خانه های جنوب شهری و روی حصیر باشد.

این حرف که توهین و تحقیر در آن، گویای افراط در هرزگی اشرف بود را کسی جرأت نکرد به طور دقیق برای وی تعریف کند، اما آدم های حسود کاری کردند که مفهوم آن به اشرف برسد. تا به این ترتیب از چشم او بیفتد.


ناصر در دهه بیست مثل اکثر نویسندگان سیاسی بود. داستان هایی هم که می نوشت غالبا سوژه سیاسی و چپی داشتند. از آن گذشته ناصر درباره زمرد روسی هم اطلاعاتی داشت. برای اولین بار در یکی از میهمانی ها اشرف از زبان او شنید که تجارت زمرد روسی کار پر منفعتی است. همین حرف او موجب شده بود که راه های مهم و دقیق آن تجارت هم مورد علاقه اشرف قرار گیرد. فراریان انقلاب روسیه که در ایران و اروپا بودند و حتی در خود شوروی به طور محرمانه زمرد های خود را می فروختند.اشرف مینویسد:


«در سال های پس از مرگ پدرم، من قسمت اعظم ارثیه خود را در جواهرات، به خصوصی زمرد و روسی، سرمایه گذاری کردم، در عرض چند سال قیمت این جواهرات همانند زمین هایی که داشتم سرسام آور، بالا رفت، و در نتیجه امکانات گسترده ای برای سرمایه گذاری در زمینه های دیگر در اختیار من گذاشت.»


اولین خرید های زمرد روسی به راهنمایی ناصر انجام گرفته بود. او در اواسط دهه بیست با بیوه یکی از اشراف روسی متواری شده از مسکو دوستی داشت و می دانست که خانواده آن ها به هنگام فرار مقدار زیادی زمرد با خود آورده بودند، وقتی موضوع فروش پیش آمد ناصر به اشرف پیشنهاد خرید را داده بود که مورد استقبال قرار گرفت.


ناصر از جمله نویسندگان معدود مطبوعات بود که به خانواده ای مرفه تعلق داشت. رفت و آمد در محافل بالا و حضور در میهمانی های بزرگ برای او کار سهل و ساده ای بود، چون هم به عنوان یک نویسنده موفق مطبوعاتی جذابیت داشت و هم خوش تیپی و اشرافیت او.


زنان الواط و اشراف غالبا درباره ی شکار او در محافل خود صحبت می کردند، مخصوصا این که هر چند وقت یکبار حادثه ای به وجود می آورد و تا مدت ها درباره ی آن حرف می زدند. در آن سالها، اواخر دهه ی سی شایع شده بود که یکی از گستاخ ترین شاعره های تهران (که باز هم اشعار جسورانه اش که غالبا بار جنسی داشت مورد استقبال آدم های این جور محافل بود) عاشق ناصر شده و برای این که به او دسترسی یابد عصیان کرده و شوهر و فرزند خود را رها ساخته و آواره ناصر شده بود، کار رسوایی تا به آن حد بالا گرفت که شوهر شاعره او را طلاق گفت و ناصر نیز پس از این واقعه قبول کرد که مدتی به دوستی با او ادامه دهد.


اشرف که همواره کنجکاو زندگی خصوصی ناصر بود یک شب باز هم در عملیاتی جسورانه تصمیم می گیرد که به سراغ او برود. ناصر که در سنین پیری بود عمرش به سر آمده بود و بیش از دو دهه کار نوشتن و مطبوعات را رها کرده بود، ماجرای آن ملاقات را چنین تعریف می کند:


«... شاهدخت اشرف پس از آزاد شدن از سلطه پدر مثل خوانندگان کاباره ها شب ها تا دیر وقت بیدار بود، معمولا این بیداری ها تا دو و سه و چهار نیمه شب طول می کشید. او به ندرت می توانست زودتر از این ساعت ها بخوابد. حتا اگر برنامه شب نشینی و مهمانی هم نداشت باز هم سرش را به مطالعه و یا وراجی تلفنی گرم می کرد. گاهی به سرش می زد که پشت فرمان اتومبیلش بنشیند و در شهر و اطراف آن به تنهایی رانندگی کند، من از یکی دو نفر از زنان آشنای او شنیدم که در این خیابان گردی های شبانه برای خودش خوراک پیدا می کند. من این شایعه را هیچ وقت باور نکردم، لااقل در آن سالها من او را آدمی مغرور و خود پسند دیده بودم که عارش می آمد منت مردی را بکشد. (البته این وضع بعد ها فرق کرد) و به همین دلیل وقتی مرا نسبت به خود حساس ندیده بود نخواست اعمال قدرت و اعمال نفوذ کند، حتی در زمان نخست وزیری امینی که من یک پست مهم سیاسی در کاخ نخست وزیری پیدا کرده بودم او نخواست با وسوسه آمدن پیش شاه و حتی خود امینی مزاحم من بشود و چوب لای چرخ کارهای من بگذارد، در واقع با یک جور منش بزرگوارانه از آن توهین من هم چشم پوشیده بود. در آن سال من سردبیر یکی از مجلات جنجالی و پر تیراژ بودم، هفته ای یک شب به خاطر شرایط چاپ مجله که آخرین صفحات خبر را می بستم در چاپ خانه درخشان حوالی سوم اسفند مشغول کار بودم. سر صفحه بودم و خبر ها و عکس ها را با صفحه بند چاپ خانه جور می کردیم که دیدم یکی از کارگران چاپ خانه با عجله به قسمت صفحه بندی آمد و گفت خانمی تنها توی ماشین نشسته و می خواهد مرا ببیند.


اول فکر کردم یکی از همان زنان هوس بازی است که بی خوابی به سرش زده و به فکرش رسیده سری به من بزند. اما آن جور آدم ها از شیوه ی کار یک سردبیر مجله، چنان اطلاعات دقیقی نداشتند، یا تلفن می کردند و یا از قبل قرار ملاقات می گذاشتند که هیچ وقت نصف شب و جلوی چاپخانه نبود. من اول به پیام کارگر توجه نکردم، ولی چند دقیقه که گذشت کنجکاوی حرفه ای دست از سرم برنداشت، کار را رها کردم و از پله ها، پایین آمدم و رفتم سراغ اتومبیل، هوا سرد بود، زنی که پشت رل نشسته بود کلاهی به سر داشت و پالتو هم پوشیده بود. توی تاریکی از دور او را نشناختم، وقتی نزدیکش رفتم شیشه را پایین کشید و گفت: ناصر زود بیا کارت دارم. دیدم بله شاهدخت خودمان است، گفتم چند دقیقه باید صبر کنید. کارگران چاپخانه منتظر آخرین فرم مجله هستند. قبول کرد منتظر بماند. من هم با سرعت و به حالت دویدن از پله ها بالا آمدم اتفاقا صفحه ای را که می بستیم در آن خبری درباره ی والا حضرت اشرف بود یکی از کلیشه های عکس او را پیدا کردم و بالای خبرش گذاشتم، کار او را تمام کردم دستم را شستم، پالتویم را پوشیدم و به طرفش آمدم کنار دستش نشستم. اولین حرفی که زدم این بود: والا حضرت خبر مسافرت شما را به فرانسه داریم یک عکس خوشگل شما را هم توی صفحه گذاشتم، فردا مجله را می بینید. اشرف با پوزخند گفت: ناصر یک زن چهل سال که دیگر خوشگل نیست. من به تعارف گفتم: اختیار دارید، والا حضرت هیچ وقت خوشگلی و جذابیت خودشان را از دست نمی دهند.


در آن سالها او در آستانه ی چهل سالگی قرار داشت، اگر چه به وسیله لباس و آرایش توانسته بود تا حدودی جوانی رفته را بازگرداند اما در نهایت به خاطر افراط در باده گساری و شب زنده داری صورتش آن حالت [زیبایی] حوالی بین بیست تا سی سالگی را از دست داده بود. مخصوصا پای چشمانش چروک هایی پیدا شده بود. ولی با این وصف وقتی بزک می کرد یک زن تمام معنی می شد.


بین راه من نگران این بودم که مبادا مرا به کاخ خودش ببرد. خوشبختانه این کار را نکرد، فقط گفت دلش می خواهد با من حرف بزند، برای مکان حرف زدن هم منزل یکی از دوستانش (فروغ) را که حوالی میدان ونک بود انتخاب کرد، من خواستم بگویم امروز روز کار سنگین ما بوده، خیلی خسته هستم. ولی او مثل این که پیش بینی همه چیز را کرده باشد گفت: ناصر با تو کار بخصوصی ندارم امشب می خواهم با هم حرف بزنیم درباره ی این داستان های عاشقانه ای که می نویسی، درباره پاورقی ها و درباره زنان که می دانم توی پدر سوخته شگرد و شناخت خوبی از زنان برتر داری. بعد با صدای بلند خندید.


چند دقیقه بعد در اتاق مجلل خانه مجلل فروغ که اتفاقا، این زن مورد علاقه و احترام من بود روبروی هم نشسته بودیم. و من یک وقت به خودم آمدم دیدم که هر دوی ما سیگار روشن کرده و سخت درباره ی زیبایی و جاذبه جادویی زنان، از آن نوع که در داستان ها می نویسیم صحبت می کنیم. یک مقدار هم به داستان دکتر (ص) و موطلایی شهر ما پرداختیم. او به من گفت: اگر قرار بود که سوژه ی یکی از پاورقی های تو من باشم که در چهل سالگی هر مردی مجذوب او باشد چطوری می نوشتی، دلم نمی خواهد از آن مزخرفاتی که درباره ی کلئوپاترا و هنر پیشه های سینما که مجله هایتان می نویسند که در وان شیر الاغ حمام می کنند بگویی! گفتم: والا حضرت آنها خوب داستان است، و داستان را هم نویسندگان در ذهن خودشان درست می کنند، حالا دوره ی دیگری شده. ما دیگر در عصر کلئوپاترا زندگی نمی کنیم. حتی در دوره ناپلئون هم نیستیم، حالا دوره و زمانه دیگری شده و از آن گذشته ...


ورود خانم صاحبخانه که لیوانی در دستش داشت باعث شد من حرفم را قطع کنم. گفتم که آن خانم را می شناختم، اهل ادبیات بود و مثل این که از قبل اجازه هم صحبتی با ما را داشته وارد صحبت شد و گفت: ناصر پاورقی نویسه، پاورقی های عشقی سیاسی می نویسه، خوب میدونه زن های اینجور داستانها را چه جوری سر و سامان بده.بعد چون روزنامه نویسه خبرهای گریم تغییر چهره ها را هم میدونه. اشرف گفت: من هنر پیشه نیستم، نمی خوام فیلم بازی کنم که گریم بشم. من می خواهم زندگی کنم. حالا ناصر مرده، مرد خوش تیپی هم هست. بعد چشمکی به دوستش زد و همه خندیدیم. دوباره بحث پاورقی موطلایی پیش آمد، یک حرف هایی زدیم. من گفتم: والا حضرت شما که عازم فرانسه هستید، در پاریس پرفسوری هست به نام «تسه» که در جراحی ترمیمی پوست معجزه ها کرده، او قدرت این را دارد که پوست صورت یک زن پنجاه ساله بشود.


از شنیدن این خبر گل از گلش شکفت و از من خواست که جزو همراهانش به سفر فرانسه برویم، و رفتیم، او ترتیب همه کارها را داد و یک شب بعد من در ویلای بسیار زیبای او در جنوب فرانسه، «ژوئن له پن» در کنارش بودم. در واقع او سفری که 15 سال پیش در شوروی نتوانسته بود مرا با خودش ببرد، این دفعه برد، عجیب این که در تمام روزهایی که در این سفر همراه او بودم و در ویلای او گذراندم هیچ حرفی از سیاست و مسائل ایران و جهان نبود، موضوع همه صحبت های ما درباره ی ادبیات، رمان های عاشقانه و پاورقی های پر خواننده مجلات بود.


اشرف در این سفر با پروفسور تسه آشنا شد، این پرفسور توانسته بود با ظرافت کم نظیری تمام چروکهای پای چشمش را ترمیم کند. طوری که واقعا پوست صورت چهل ساله اش به بیست سالگی رجعت کند. من سه روز بعد به تهران برگشتم، او در پاریس ماند با خاطراتی عجیب و غریب که مدتها فکرم را مشغول کرده بود، جالب این که در جریان همین سفر من به او قول دادم که یک پاورقی جذاب درباره ی زندگی خصوصی او بنویسم، بدون اینکه عامه خواننده متوجه شاهدخت اشرف بشوند، عجیب علاقمند شده بود قهرمان یک داستان عاشقانه بشود. قول و قرارمان هیچ وقت عملی نشد. چون من وارد کارهای دولت شدم و دیگر وقت و فرصت آن جور نوشتن را پیدا نکردم. خود او هم پاپی ماجرا نشد.


فایده مختصری که این سفر و دیدار ما داشت این بود که پروفسور تسه مورد توجه او قرار گرفت، هر سال به کلینیک او می رفت و سال ها بعد ترتیب سفر او را به ایران داد تا در بخش سوانح و سوختگی که در تهران افتتاح شد چند جراحی مهم آموزشی انجام دهد و گروهی از مردم گمنام که در حوادث آتش سوزی دارای قیافه چندش آوری شده بودند صورتشان جراحی بشود و به زندگی قابل تحملی امیدوار بشوند.»



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/12/27 توسط منیره غلامی توکلی
<      1   2   3   4   5      >
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک